از همهی آشنایان دور و نزدیک که به نحوی مجتمع آموزشی و دبیرستان «ما» را میشناسند خواهش میکنم ضمن مطالعهی این گفتار، حتماً نظرات تکمیلی و اصلاحیشان را ذیل این مطلب مرقوم فرمایند تا نتیجهی کار به صورت سندی تاریخی به مجتمع ارایه گردد.
همچنین از سایر مخاطبان راوی که احتمالاً چیزی از «هفتهی نجیب شهدا» نمیدانند پیشاپیش پوزش میطلبم.
1.
فصلی در ستایش فرآیند
قویاً و عمیقاً و شدیداً به این معتقدم که «فرآیند مهمتر از نتیجه است» و قبلاً در اینجا به اندازهی کافی دلیل و حجت برایش ردیف کردهام. البته میپذیرم که در فعالیتهای دانش آموزی حداقلی از «نتیجه» باید حاصل شود تا دانشآموز از انجام دادن وظیفه و به سامان رساندن کار احساس رضایت کند. اما اصلاً تحمل نمیکنم که یک مربی یا مدیر برنامه بخواهد با چماق «نتیجه مهم است» یا «برای من خروجیِ کار مهم است» یا «این مراسمِ مهمی است» از سپردن کار به بچههایی که شاید در ابتدا توانایی لازم را برای به عهده گرفتن وظیفه نداشته باشند سر باز زَنَد.
الف) ما به عنوان مربی باید پیش از سپردن هر کار، به دقت، مراحل انجام آن را مدون کنیم و دستِ شاگردمان را بگیریم و پا به پا ببریم.اگر هر دو فرآیند (الف) و (ب) پیش از انجام کار به خوبی اجرا شد، نتیجهی کار تقریباً بیاهمیت خواهد شد. این نکتهای است که متأسفانه امسال در آن امتیاز بالایی نگرفتیم.
ب) در مورد فعالیتهای اکتشافی و هیجانی نیز، تیم دانش آموزی باید کاملاً با اهداف، قوانین، روشها و مشکلات احتمالی آشنا باشند و هر کدام در موقع لازم به تشخیص خود تصمیم بگیرند.
2.
فصلی در ستایش صابر
مدتهاست تصمیم گرفتهام که پیش از مرگ افراد آنها را بستایم و تمجیدشان کنم. واقعاً گناهِ مداح چیست وقتی ممدوح ذاتاً ستودنی است؟
سختترین و فرسایشیترین کارِ هفتهی شهدای امسال بر دوش صابرِ عزیز و تیم دانشآموزیِ بی سر و صدایی بود که متأسفانه نبوغ، تلاش و هنرشان کم دیده شد و کمتر مورد تقدیر قرار گرفت.
اجرای سنِ شش مراسم امسال به همراه سه تیاتر که لابلای مراسم اجرا می شد، کارِ نفسگیر و حساسی بود که به خوبی اجرا شد. هر چند که طرح پلههای جلوی محراب و کبوتران و همینطور سنِ متفاوتِ روز پنجشنبه، یاد گذشتههای نه چندان دورِ مدرسه را زنده کرد؛ اما به هر حال این طرحها در سال 87 همچنان جسورانه و خلاقانه می نماید.
صابر امسال هم نشان داد که مربی یعنی چه. همهی عزیزان کوچکتر یا بزرگتر که امسال به نحوی درگیر کارهای مراسم و نمایشگاه و حواشی بودند، جا دارد تا نگاهی دقیق و فرآیندکاوانه به عملکرد «گروه سن» بیاندازند تا بیاموزند:
الف) نقشه داشتن، محاسبه کردن و فکر کردن می تواند گروهی و منسجم باشد. شما میتوانید از قبل پیشبینی کنید و برای پیشبینیها ضریب خطا در نظر بگیرد. باور کنید میشود!
ب) وقتی طرحِ خوبی داری، میتوانی کارهای اجرایی جزئی را از مدتها قبل به افراد مختلف بسپری و با نظارت مناسب، در زمانِ مقرر تکههای پازل را به هم بچسبانی.
ج) تجربهی مربی در جمع کردنِ تیمِ کاری متناسب با اهداف و وظایف، و سامان دادن آنها در طول زمان، نقش اساسی دارد. صابر از 1377 هجری شمسی تا الان بارها بدون حاشیه این کار را کرده است.
د) برای بزرگی کردن، باید اسباب آن را فراهم کرد. یقیناً اگر همهی امکانات و فکرهای گروه سن به همین شکلی که اجرا شد از پیش موجود میبود، باز هم به این صورت که اکنون پیاده شد، نمیتوانست پیاده شود. چون صابر مدیری است که به اندازهی کارش بزرگ است و در لحظات بحرانی به اندازهی کافی قدرت، اختیار و جرأت دارد که کارها را –ولو از روال غیرمعمول- پیش ببرد. این نکتهی آخر، فوت کوزهگری «گروه سن» بود.
3.
فصلی در نکوهش روزمرگی
«نمیرسم»، «وقت نمیکنم»، «کی باید این کار رو میکردم؟»، «هزار تا کار دیگه هم دارم» و عباراتی از این دست توجیهگر مدیران و مربیانی است که درگیر روزمرگی شدهاند و طبیعتاً اشاره به محدودیتهای بشری باب توجیه خوبی برای فرار از کمکاری، عدم نظارت و عدم کنترل بر کارهاست.
رهبر حکیم و فرزانهی انقلاب، دوازدهم اردیبهشت 85، خطاب به جمعی از متولیان آموزش و پرورش فرمودند: «بهترین و برجستهترین اندیشهها و فکرها باید به کار گرفته شود تا آموزش و پرورش از حالت روزمرگی و اسارت در چارچوبها و روشهای متحجر و منسوخ بیرون بیاید.»
اگر مدرسهی ما قرار است مدرسهای پیشرو و به روز باشد باید از سیطرهی مرگبار روزمرگی بیرون بیاید و کارها را در چارچوبی بلندمدت، پیوسته و منطقی دنبال کند. برای رسیدن به این هدف ما نیاز فزایندهای به جرأت و جسارت داریم که البته در «مدیریت محافظهکار» نمیتوان به دنبال آن گشت. ما دایماًً رفع تکلیف می کنیم و هر جا هم بحث شد میگوییم: «به هر حال وسع ما همین است. ما فقط یک مدرسهایم.» و کسی دم از ظرفیتهای خالی و کیفیت نمیزند.
4.
فصلی در نکوهش کوزهی خالی
عرب گوید: «کل اناء یترشح بما هو فیه» و عجم همین قدر فهم می کند که مربی باید مربا باشد!
سربسته و دربسته عرض میکنم که کوزهی خالی اتفاقاً سر و صدایش هم بیشتر است؛ وقتی سنگریزهای به آن میزنی...
ختم کلام: «فاقد شیء نمیتواند معطی شیء باشد»؛ و مدیران ما کاش این را میدانستند و کار هفتهی شهدا را به اهلش وا میگذاشتند. البته هفتهی شهدای ما نجیبتر از این حرفهاست.
5.
فصلی در نکوهش گلهی بی چوپان
(شاید برخی بزرگواران این تمثیل بنده را حمل به توهین کنند. من در مثال مناقشه نمی کنم. البته اگر تمثیل بهتری به ذهنم می رسید دریغ نمی کردم.)
هیچ اجتماعی به اندازهی تعدادی دانشآموز که با شور و شوق برای انجام امری مقدس گردِ هم آمدهاند و در فرآیند اجرای کار «مربیِ لازم و کافی و شایسته» بالای سرشان نیست، به گله ی بی چوپان ماننده نیستند!
مرتعی سبز و دلپذیر و گلهای گوسفندِ بی چوپان؛ چه بر آنها خواهد رفت؟
الف) آن قدر میخورند تا بترکند یا خسته شوند یا علفی نماند.میدانم که این حرفم به مذاق مسئولین خوش نمیآید. اما متأسفانه گلهی ما امسال بدجوری بیچوپان بود و شدیداً مصداق بند (ب) و (ج).
ب) گرگ به گله میزند و آن چنان که بتواند از آن میبرَد تا بترکد یا خسته شود یا گوسفندی نماند.
ج) چند تا بز پیدا میشود و سرپرستی گوسفندها را به عهده می گیرند. بنا به تواناییها و لیاقتی که بزهای مذکور از خودشان نشان بدهند، این گله ممکن است از خطر نابودی و اضمحلال فاصله بگیرد.
د) گوسفندها دور هم جمع میشوند و پس از رأیگیری یکی از خودشان که چاقتر، خوشگلتر یا تصادفاً لایقتر باشد به سرپرستی انتخاب میکنند و بند (ج) دوباره تکرار می شود.
ه) شاید امدادی الهی، بعثت پیامبری به چوپانی، رستگاری گله از جمیع خطرات و دیگر هیچ.
خیلی دلم برای برهها سوخت.
6.
فصلی در ستایش وحید
در این سالهای پنجگانه که گاهی شالِ خادمیِ شهدا به کمر بستهام و سعی کردهام تا مربی باشم، یک بار و فقط یک بار به پدیدهای برخورد کردم به نام «وحید» که مرا سخت مفتونِ خود ساخت و حالا ضمنِ ستایش او در این بند، افسوس خود را از وحیدیت وحید ابراز می کنم:
پسرکی را فرض بفرمایید که دوم دبیرستان است و میآید تا مقاله بنویسد. شما تصادفاً او را با تعدادی کتاب آشنا میکنید که قبل از نوشتنِ مقاله مطالعه کند. او آن کتابها را و خیلی کتابهای دیگرِ مثل آن را میخواند و به شدت مجذوب آنها میشود. بعد با یکی از دوستانش میافتد به جانِ زندگینامهی پنج تا شهید و از دلِ پروندهها و عکسها و ... چیزهایی در میآورد و مینویسد و میخواند که برای همه تازگی دارد.
این پسر وقتی کلاس سوم است تصمیم میگیرد از هر کدام از شهدا یک داستانک بسازد. او برای این کار به تنهایی همهی پروندهها را میخواند و با انجام سه تا مصاحبهی مفصل، حدود صد و بیست داستانک مینویسد و آنها را در مجلدی مرتب می کند و در جشنوارهی جوان خوارزمی هم رتبهی سوم استانی میگیرد.
سالِ بعد، وقتی وحید دارد برای کنکور تست می زند، کتاب او، بدون ذکر نام او، توسط خیرین ناشناسی (!) چاپ میشود و امروز از اصلیترین منابعِ کارِ محتوایی بچههای ما در هفتهی شهداست.
تقریباً هر چه در سال 84 و 85 بر روی دیوار رفته و امسال هم استفاده شده، حاصلِ کارِ وحید است.
وحید امروز دانشجوی مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف است. بدون سهمیه و سفارش.
پدیدهی منحصر به فرد وحید باعث تشکیل کلاسی شد که سال 86 تحقیقات منسجمی را دربارهی زندگی هشت شهید دوره 1 و 2 انجام داد و حاصلِ آن در نمایشگاه 86 و مقالات امسال مشهود بود.
7.
فصلی در نکوهش تکنوکراتیسم
در تمامیِ مسابقات جهانی رالی، راننده تنهایی جایی نمیرود. او دستیاری دارد که نقشهخوان است، هواشناس است، روانشناس است و دوست خوبی برای راننده است. بارها شنیدهام که یک قهرمان اتومبیلرانی به دلیلِ بیماری، مصدومیت و یا غیبت کمکش، از شرکت در مسابقه انصراف داده است.
ما اصول اولیهی برخورد با تکنولوژی را نمیدانیم. هیچ جای دنیا فکر کردن را به تکنوکراتها نمیسپرند. برای ساختنِ ساختمان، نقشه را مهندس عمران نمیکِشد. هر کس رانندگی بلد بود را تنهایی در جاده رها نمیکنند برای ورلدکاپِ داکار و کذا و کذا.
ساختن فیلم، نماهنگ، کارگردانی مراسم، فیلمبرداری، صدابرداری و ... همه به دست تکنوکراتها افتاده است. پس معمار کو؟ طراح کو؟ دید هنری، فهم بصری و زیبایی شناسی چه می شود؟
اگر هر چیزی را که یک مهندس جزءنگر توی جدول برنامهها نوشته است، دقیقاً و مو به مو اجرا کنیم چه می شود؟ این میشود که: «چراغها خاموش می شود. قاری قرآن با حزینترین لحن، حماسیترین آیات قرآن را تلاوت میکند و همزمان پاورپوینت قرآن با ترانزیشنهای فضایی و تخیلی پخش میشود. تصویر صورت قاری در دایرهای کوچک، دور تا دور تصویر پاورپویت طواف می کند و مدام کوچک و بزرگ می شود. بعد از قرآن که همهی جمعیت حسابی حسِ سکوت و توجه به سن را گرفتهاند، یکهو سرود ملی پخش میشود. جمعیت ناغافل از جا میپرند و ابیات سرود را فریاد میکشند و آخرش آن چنان به وجد میآیند که پانزده ثانیه سوت و کف میزنند. بعد از دو دقیقه همهمه که بالاخره بچهها با هیسکشیدن مینشینند، مجری بالا میرود. چراغهای سالن روشن می شود و چراغهای سن خاموش می شود، چون نورش مجری را اذیت می کند. موسیقی غمناکی پخش میشود که با توجه به حسِ بچهها در سالن کاملاً خندهدار است. مجری مقالهای مفصل قرائت میکند و دعوت میکند از دو تا دانشآموز که آنها هم بیایند و مقاله بخوانند...» و بگیر و برو تا ته مراسم.
البته ما مراسم خوب هم داشتیم. اما خدا وکیلی خوبشدن آن مراسم چقدر مدیون جدول زمانبندی بود؟ و چقدر مرهون حس و حال سالن؟ احساسات را چطور میشود توی ردیفهای پنج دقیقهایِ جدول برنامهها فرو کرد؟
آقای مهندس! شما میدانید؟!
8.
فصلی در نکوهش بتپرستیِ مدرن
نمایشگاه ما به راستی نمایشِ هزاربارهی کلیشههای نوستالژیکِ عبث است. یک بتپرستیِ شیک و مدرن که تازه سال به سال رنگ و لعاب بتبزرگش وارفتهتر می شود.
«حاجی» چیز مهمی نوشته است اینجا در مورد سیاستهای کلی مجتمع مبنی بر تعدیل پیوسته و حذف نامحسوس نمایشگاه. قبلاً هم در آن نامهی سرگشاده پیشبینی کرده بودیم که:
«یقیناً به این حقیقت ایمان داریم که اگر امروز این حرف را باور نکنید و این هشدار را جدی نگیرید، ... به زودی زمانی فرا میرسد که هفتهی شهدا از آنچه میبایست باشد و آنچه سزاوار آن است عقب میافتد و نهایتاً به یک هجوِ مضحکِ مسخرهی سمبلیک و بیهویت در حد کلیشههای متداول: «به مدرسهی شهیدپرور ما خوشآمدید» و یا «کربلای جبههها یادش بخیر» و ... تبدیل میشود.»خیال نمیکنم که دمیدن روح جدید در کالبد بیجان نمایشگاه از عهدهی فارغالتحصیلان فصلی و کمحوصله و بیمطالعه بر بیاید. این کار نیازمند همکاری پیشکسوتان و جوانان از نسلهای مختلف در یک تشکل بسامان و غیرروزمره است.
البته این تشکل اگر امروز به یاری خداوند امکان تشکیل هم بیابد من بعید میدانم که دبیرستان تاب تحمل نظرات و راهنماییها و مشاورههایشان را بیاورد. دبیرستان ما چون طبیبِ بیماری است که نه خودش به پزشک مراجعه میکند و نه تحمل تجویز پزشکان جوان و دلسوز را دارد؛ به این بهانه که شما را من بزرگ کردم! از این اسفبارتر سراغ ندارم. بگذار تا بمیرد و ببیند سزای خویش!
9.
فصلی در نکوهش فرقهی واقفیه
از آفتهای تاریخی شیعیان خیل عظیم شیعیان واقفیه در طول چهارده قرن گذشته بودهاست. عدهای امامت چهار امام را پذیرفتند و پنجمی را موعود دانستند. عدهای پنج امام را پذیرفتند و دیگری را مهدی دانستند و عدهای شش امام را پذیرفتند و فرزند دیگرش را غایب نامیدند.
این آفت تا امروز هم دامنگیرِ شیعه است و درحالی که شیعیان لبنان و عراق گوش به فرمانِ نایبِ زنده و برحق حضرت ولیعصر (ارواحنا لتراب مقدمه فدا) و ولیامر مسلمین در ایران دارند، عدهای در همین نزدیکی از عهدِ خونینِ شهدا با پیرِ جماران دم میزنند و حتی نامی هم از شاگرد جانباز و پرچمدار استوار روح الله در این بیست سال نمی برند. عهد امروزِ ما با کیست؟ نایب مرده یا نایب زنده؟
ماجرای تلخی است ماجرای غربت این سیدِ خراسانی در میان شیفتگان آن روحِ خدایی. عجبا وا عجبا...
گفتم که هفتهی شهدا، هفتهی نجیبی است.
10.
فصلی در نکوهش «متهم بر مَسندِ قضا»
و چون اسباب تبلیغ و تشویق و خبرپراکنی و نظرسنجی و ... همه به دست تصمیمگیرنده و برگزارکنندهی برنامههاست، قهراً همواره در بر یک پاشنه میچرخد و هر آن چه از کیسهی افکار عمومی بیرون بیاید یحتمل انطباق مو به مو با خواستهها و اهداف قبلی پیدا می کند!
مرجع داوری در مورد نظرات و افکار عمومی و میزان تأثیرگذاری و کیفیت برگزاری برنامهها کیست؟ آیا کسی به غیر از مجری برنامهها؟ و آیا این گونه نیست که مجری وقتی خودش در جایگاه متهم مینشیند، دیگر صلاحیت قضاوت نخواهد داشت؟ واقعاً چطور در همهی این سالها اوضاع به شکل مطلوبی پیش رفته است؟
اینجاست که من به بازخوردها شک میکنم و به یاد جملهی حاجی (علیهالرحمه) میافتم که در وضع موجود «ان الشاهد هو الحاکم» و معلوم است که در چنین دادگاهی سرِ شاکی به وضوح بی کلاه بماند.
برای «مدیریت محافظهکار» این چیزها مهم نیست. چون به قول رفیق نازنینم: «میخواهد روزگار مدرسهاش را بگذراند.»
11.
فصلی در ستایش اخلاص کودکان
و همهی اینها که گفتم به قول حاج آقای نیلی -در سخنرانی روز پنجشنبه- ذرهای غبار بر دامن مقدس و پاک شهیدان آسمانیمان نمینشاند.
و اینها که گفتم، ذرهای و ذرهای غبار، بر اخلاص و پاکی و صفای باطن برادران کوچکترم در گروه شهدای دبیرستان نمینشاند. رفقای کوچکترِ من فقط و فقط و فقط برای رضای خدا قدم در این راه میگذارند و شبها و روزها بیخوابی و خستگی را به جان میخرند تا در حد بضاعت خود نشان دهند که کم از همکلاسیهای آسمانیشان در سالهای نه چندان دور ندارند.
بچهها تظاهرات عوامانهی بنده و امثال بنده که به مقاصد غیرخدایی و آلوده به اغراض دنیوی به خیال خودمان سعی در هدایتشان داریم، میبینند و میخندند و عبرت میگیرند.
کاش لااقل دعایمان بکنند.
یادم میآید سالِ گذشته در جلسهی بررسی هفتهی شهدای 86 ، که دوستان از کارِ محتواییِ نمایشگاه تقدیر میکردند، سه جمله گفتم که فکر کنم لازم است الان دوباره خطاب به همهی مدیران و مربیان عرض کنم:
دمت گرم است اما امروز دیدم مرتضی کاظمیان در یادداشتش از قول آنتونیو گرامشی گفته مهمترین کار روشنفکر بعد از هر شکست آن است که نقش خود را در آن ناکامی، نقد و ارزیابی کند.
یکشنبه، ۱۱ اسفند ۱۳۸۷