* سی و یکم اردی بهشت است و باز من هستم که می نویسم.
* پدرِ حسینعلی شایسته مهر به جوارِ رحمتِ حق شتافت و این واقعه در میان همه ی ناگوارهای این روزها، بدجوری دلم را سوزاند. «حسینعلی» دوستِ صمیمیِ دورانِ دبیرستان من است. دوست خوبی که هنوز هم از رفاقتش سود می برم.
اول بار روی دیوارِ نمایشگاهِ مدرسه دیدمش. عکسی هست از حسینعلی که پشت به یک دریاچه آرام نشسته است و زانوها را در بغل گرفته، به دوربین نگاه می کند. بالای قاب نوشته بودند:
«همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی / که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی»
پدرِ عبدالله «خطاط» بود؛ این را همه میدانستند.
پیرمرد هم شیفتهی شعر؛ این را هم همه میدانستند.
کلاس چهارم الف میخواست آخرین سالهای تدریس پیرمرد برایش به یادماندنی باشد.
صبح دوشنبهی هفتهی معلّم که استادِ پیرِ ما به آهستگی از پلههای طبقهی دوم بالا میآمد، دل توی دل ما نبود که وارد کلاس شود و روی صندلیِ خود، درست جلوی ردیف وسط بنشیند، کتابش را روی میزِ اول بگذارد و بگوید: به نام خدا.
که عبدالله دست بلند کند و شعر خودش را - شیوهی مهرت معلم خصلت پروانه است... – بخواند و بلند شود تا قابِ بزرگ خطاطی شده را به پیرمرد تقدیم کند.
آن چه در ادامه می آید قسمت هایی از یک نامه ی طولانی است که به مناسبت خاصی، در زمان خاصی، خطاب به شخص خاصی نوشته شده و امروز و با گذشت زمان از حساسیت های سیاسی آن کاسته و به قابلیت های تاریخیاش افزوده شده است.
به درخواست برخی از دوستان، قسمت هایی از این نوشته ی بلند را جهت ثبت در تاریخ در این خانه منتشر می کنم.
پدرم، مادرم، سلام؛
خیال نکنید اگر دیر دیر به یادتان میافتیم یا گاهگاه سری به شما میزنیم، به یادتان نیستیم و دوستتان نداریم.
بالا و پایینهای روزگار، مدام بالا و پایینمان میکند و تمام حواسمان را جمع کردهایم که در این دستاندازها، خدای ناکرده، چپ نکنیم. موتور ضعیف جانمان، این روزها جسم را هم به زحمت حرکت میدهد، از پرواز روح که اصلاً صحبت نفرمایید.
شکایتی از عهد و روزگار نیست البته، که مصیبت در جانمان است. چون «دوست» دشمن است، شکایت کجا بریم؟
آقای... دبیرستان مفید؛
سلام علیکم؛
۱.
نویسندگان این نامه، همه جوانان دانشجو و یا مهندسان جوانی هستند که روزگاری نه چندان دور، شما همه یا قسمت اعظم زندگیشان بودید و آن چه امروز هستند را، کم یا زیاد از شما دارند. اما در این سالها و در برخورد با امواج سهمگین نقد و نظر و فکر و اندیشه در بیرون از حباب شیشهای مفید، آموخته اند که صریح باشند و درد دل خویش را با غیر برملا نسازند. لذا اگر در تمام این سطور جسارت و یا تندی و آتشین مزاجی موج می زند نه از بیاحترامی به بزرگتر و خدای ناکرده ناسپاسی، که مَحرمِ دلی یافتهاند تا رازِ دل باز گویند.