جدا ز دامن مادر، به دامِ دانه بیافتد...
*
تقدیر و تشکر کردنهای ما از همدیگر خیلی مسخره و مضحک است. حتماً باید روزش باشد که یاد پدر و مادر و معلم و استاد و دانش آموز و کارگر و ... بیافتیم. انگاری که روزهای دیگر آدمها، آدم نیستند. انگاری که باید کسی بمیرد یا خیلی پیر شود که مستحق تعریف و تمجید باشد؛ یا حتماً نسبتی مشخص و تعریف شده و کلیشهای با ما داشته باشد تا بشود روزی را به نامش نامید و از او قدردانی کرد.
و از همه ناراحت کننده تر این که آدمهای زیادی هستند که هیچ روزی روزشان نیست. یعنی ما مسخرهها چون هیچ روزی روز آنها نیست هیچ وقت به آنها تبریک نمیگوییم و دستشان را نمیبوسیم. منظورم حتماً رفتگر و راننده اتوبوس و بچههای خیابانی نیست. خیلیهای دیگر که با ما نسبت نزدیکی ندارند و ما دائما مورد لطف و محبتشان هستیم، همواره از گردونهی مبتذل روزهای بزرگداشت و گرامی باد و ... بیرون ماندهاند و چه بهتر که بیرون ماندهاند.
امسال به سرم زد که شخصاً روزی را به نام «روز جهانی بزرگداشت آدمی زاد» تعیین کنم و در آن روز از هر کس که دلم میخواهدش و نمیشود او را در قالبهای کلیشهای جا داد تقدیر و تشکر کنم.
دلم خواست تا این روز «هفدهم اردیبهشت» باشد. نپرسید که چرا؟ چون هر روز دیگری را هم که تعیین میکردم همین سؤال بی جواب پیش میآمد. ویژگی هفدهم اردیبهشت این است که یک روز اردیبهشتی است و بیشتر از آن که به تابستان نزدیک باشد، از زمستان دور است.
همین دلیل برای من کافی است. شما بگردید و روز دیگری را برای خودتان پیدا کنید.
*
به کار آن که برون از بهشت گشته عجب نیست
که در جهنمِ غربت، به یادِ خانه بیافتد...
*
و من روز جهانی آدمی زاد را تبریک می گویم به:
- مرد شمالی مهربانی که نگهبان مجتمع ماست و همیشه میخندد و میخنداند. برخلافِ قالبِ کلیشهای همهی نگهبانها که غُرغُر میکنند و از زمین و زمان مینالند، نگهبانِ ما بی هیچ چشم داشتی زنبیل پیرزنها را تا آسانسور میرساند و روزهای بارانی، عابران را در اتاقکش راه میدهد. هر روز صبحانهی خود را به عابران تعارف می زند و با بچههای جلوی مجتمع فوتبال بازی میکند. روز آدمی زاد را به او تبریک می گویم که آدم است.
- پیرمردِ زحمت کشی که روابط عمومی دبیرستان ماست و پنج سال است بدون کمترین تزاحمی در حاشیهی کارِ نامتعارف و نامعقولمان حضور دارد و نشدنیترین و بی ربط ترین کارهای مجموعه بر دوشِ اوست. سالها در یک مجموعهی نظامی کار کرده است و امروز هر دخترش در یک شهر، عروسِ دامادی است. همین روزها در آستانهی شصت و پنج سالگی برای بار اول توفیق عمرهی مفرده نصیبش میشود و بعید نیست الآن که این نوشته را میخوانید نایبالزیارهی ما در مسجدالنبی باشد. گرامی باد که آدم است.
- برادر از دست رفتهای که سالهاست جایش در میانمان خالی است. اما یادش همواره با ماست. گاه گاهی هم (مثل همین دیشب) به خوابم میآید و وقتی میخندد، یک دل سیر گریه میکنم. خدا رحمتش کند که آدم بود.
- رفیق عزیزی که آرزوی نوشتن با نامِ حقیقی و به دور از تکلف در دنیای مجازی را برای من برآورده کرد و در کمالِ فروتنی، کلید راوی را تکثیر کرد تا هم خانهاش باشم. نامِ مجید (علاوه بر راوی) برای من مترادف است با موتور، بشاگرد، زبان انگلیسی و شرق تهران. در روز آدمی زاد حقیقتاً یاد و نامِ او را بزرگ میدارم که آدم است.
- جوانمردی که در چارتِ سازمانیِ مدرسهمان، رییسِ من است و در حقیقت رفیقِ من. تکیهی بیش از اندازهی من و دیگران به او در محیطِ کار را، نه از سرِ اکراه، که با بزرگواری تحمل میکند و هر چند که ما جوانی میکنیم و نافرمانی، او جوانمردی میکند و جورمان را میکشد. او بهترین پشتیبانِ امثال من است که در چهارچوبهای از پیش تعیین شده نمیگنجیم و کج و کولهایم. چه زمانی باید از او تشکر کرد، جز روز آدمی زاد؟ مگر چند تا از این آدمهای صابر و رئوف دور و برمان پیدا میشود؟
- مرد جوانی که روزی دانش آموزِ خوبی بود و امروز همکارِ خوبی است. هر چند که از شعر و ادب بیش از من سر در میآورد، اما بیشتر گوش میکند و کمتر سخن میگوید؛ و بیشتر میخواند و کمتر مینویسد. او در مسیری قرار دارد که هر آدمِ اهلِ ذوق و معتقدی یک روز قرار میگیرد. از یک سو تعهدات و وظایفی سنتی و خانوادگی بر عهده دارد. از سوی دیگر مسیری جدی و علمی در پیش گرفته است و در این میان دلش جای دیگر است... آدم، همین درماندگیِ میانِ ندانم هاست. درماندگیاش را گرامی میدارم که آدم است.
*
نشان گرفته دلم را، کمانِ ابروی ماهی
خدای را که مبادا، دل از نشانه بیافتد...
*و پسرکانی که به زودی مردانی خواهند بود و همه آدمیانند:
- یکی که حیران و ماتِ میانِ عقل و عشق است و سخت عاجز، اما زود باشد که از این حیرت به درآید و خود دستِ عاجزان و درماندگان گیرد که بس آدم است.
- دیگری که از سرِ فهم، همهی آبرو و هستیاش را به گرو نهاد تا به دلدار رسد و در این معرکه نه از طعنِ حسود و نه از جورِ رقیب، نهراسید و مردانه ایستاد. مردِ کوچکی که رفاقت را تمام کرد، اسوه شد و آدم ماند.
- و باید هم از پینوکیو یاد کنم. پسرکِ چوبی که به سفر رفت و فرشتهی مهربان کمکش کرد -تا اگر خطا کرد- برگردد؛ و وقتی برگشت، آدم شد. روزِ جهانی آدمی زاد را به برادرم پینوکیو نیز تبریک می گویم که از آدمیان است.
- و دستِ آخر، برادرِ کوچکتری که گاه شوقش راهِ فهم را بر او میبندد و ذوقش بینایی را مختل میکند و بعضاً بینایی، عقلش را! اما با همهی اینها تسلیمِ احساساتِ خود نیست و بسیار میکوشد تقوا بِوَرزد و الحق که از عنان باز پیچانِ نفس از حرام است. کسی که دائماً مسیرِ خود را اصلاح میکند و از امیدهای فردای دیگر است. از دم زدنِ با او که در چشمانش فروغِ عصمت و امید هست، همواره لذت میبرم که آدم است.
*
خیال کن که غزالم، بیا و ضامن من شو
بیا که آتش صیاد از زبانه بیافتد...
*
میبایست پیش از اینها روز یازدهم اردیبهشت که روز کارگر باشد را به همهی آنهایی که مثلِ خودم کارگرِ آموزش و پرورش هستند تبریک و تهنیت عرض میکردم. ولی از شما چه پنهان، انگیزهای برای این کار نداشتم.
*
الا غریب خراسان، رضا مشو که بمیرد
اگر که مرغک زاری از آشیانه بیافتد...
**
البته که اینجا در حضور خودتان نیست که "من مدحک فی حضورک فقد ذبحک" باشد
پیروز و سربلند باشی حاجی!
یاعلی