در مرحله آخر با قایق موتوری به تعقیب شخصیت منفی بازی که یک «ژنرال» خائن و خودخواه بود پرداختیم. کاپیتان پرایس ما را راهنمایی میکرد و من هم قایق را میراندم. بعد از گذشتن از پیچ و خمهای بسیار به یک آبشار رسیدیم و از آنجا به پایین افتادیم...
وقتی چشمهایم را باز کردم، خود را میان صحرایی دیدم. وسیع بود. پاهایم زخمی بود و به شدت آزارم میداد. به زحمت راه میرفتم. بهجز چاقویم چیز دیگری نداشتم. لنگلنگان حرکت کردم. هلیکوپتر منفجر شدهای که مربوط به دشمن بود، روی زمین افتاده بود. چند نفر با ناتوانی اطراف آن افتاده بودند. وقتی مرا دیدند، سعی کردند با اسلحه مرا از بین ببرند. اما من سریع جلو رفتم و کارشان را ساختم.
ناگهان در میان گرد و خاک، ژنرال را دیدم. او هم مرا دید. به دنبالش رفتم و نزدیک ماشینی او را یافتم. آماده بودم تا با ضربه چاقو همه را از شرش خلاص کنم. اما وضع او از من بهتر بود. مرا به زمین زد و چاقوی خود را در شکمم فرو کرد. بعد هفتتیرش را درآورد و خشابش را عوض کرد. در حالیکه اسلحه را به طرفم گرفته بود و داشت نصیحتم میکرد با خود گفتم: «بازهم یک پایان غمانگیز!»
ناگهان در اوج ناامیدی کاپیتان پرایس به نجاتم آمد. ضربه محکمی به صورتش زد و با او درگیر شد.
بهخاطر چاقویی که در شکمم مانده بود، چشمهایم را بهسختی باز نگه میداشتم. هر بار که چشمم را باز میکردم یک چیز میدیدم. یک بار کاپیتان کتک میخورد و یکبار هم میزد. باید به او کمک میکردم. تنها وسیلهای که داشتم چاقوی درون شکمم بود. ریسک بزرگ و سختی بود! با دست آن را بیرون کشیدم. فایدهای نداشت. دو دستی این کار را کردم. دنیا جلوی چشمم تیره و تار شد. دردِ آن را برای کمک به کاپیتان به جان خریدم. بالأخره درآمد. کاپیتان پرایس روی زمین افتاده بود و نزدیک بود کشته شود. چاقو را به طرف ژنرال گرفتم و با تمام نیرویم پرتابش کردم. چاقو در سرش فرو رفت و کشته شد...»
۲.
وقتی «حمید» یادداشت روزانهاش را سر کلاس میخواند، گوشهای بچهها همه تیز شده بود و نَفَس از کسی درنمیآمد. گویی همه خود را قدم به قدم در تجربه هیجانانگیز او شریک میدانستند.
«حمید» پسر با استعداد و خوش قریحه اول دبیرستانی، دیویدی این بازی رایانهای را تنها دو هفته بعد از عرضه جهانی به قیمت هزار تومان از مغازهای در مسیر خانه تا مدرسه خریده بود. بازی پرطرفداری که قیمت روز آن در سایت آمازون 65 دلار اعلام شده و نظامهای درجهبندی ESRB و PEGI آن را برای نوجوانان زیر هفده سال توصیه نمیکردند. - بماند که بعدها در نظام ایرانی ESRA این بازی به دلایل نقض ارزشها غیرمجاز اعلام شد.
با اینحال پدر و مادر «حمید» خوشحال بودند که پسرشان بهجای وقت تلف کردن با رفقای احیانا ناباب در کوچه و خیابان، در خانه و جلوی چشم خودشان خوش میگذراند و بازی میکند.
۳.
همکار جوانی دارم که مشکل «حمید» و «حمید»ها را با توصیه والدین به نظارت بر درجهبندی بازیهای رایانهای حل میکند. از نظر همکارِ جوان من حتی اگر «حمید» با نظام آمریکایی درجهبندی بازیهای رایانهای بازیهای خود را انتخاب کند، باز قدمی به جلو گذاشتهایم.
اخیراْ که بنیاد ملی بازیهای رایانهای نظام درجهبندی ایرانی را توسعه داده، همکارِ من خوشحال است که «حمید» و والدینش راهنمایی ملی و بومی برای تفریح مجازی پیدا کردهاند که از نظر فرهنگی هم میتوان به آن اعتماد کرد.
کافی است در کنار نظارت بر درجهبندی، والدین بر مدت زمان بازی فرزندان در منزل هم مدیریت داشته باشند تا آسیبی به درس و مشقشان نرسد.
۴.
با توسعه فنآوری ساختِ بازی در ایران و زیاد شدنِ بازیهای ایرانی پرهیجان و با کیفیت، همکارِ جوانِ من با اشتیاق وصفناپذیری «حمید» و سایر دانشآموزان را توصیه به خرید کالای ایرانی میکند.
از نظر همکارِ من اسطورههای ایران باستان و پهلوانان ملی جایگزینهای مناسبی برای قهرمانان غربی بازیهای رایانهای است و بچهها در بازیهای ایرانی با فرهنگ و تمدن خود آشنا میشوند و تهاجم ضدفرهنگی غرب علیه اسلام و ایران از این طریق تا حد زیادی خنثی میشود.
او معتقد است که بازیهای ایرانی به مرور بهتر میشود و در آینده نزدیک داستانهای فرهنگیتر ایرانی با کیفیت فنی بالاتر به بازی رایانهای تبدیل خواهد شد.
۵.
اما مسألهی من این نیست که بچهها به چه بازی رایانهای مشغول هستند.
من یک معلم هستم و وقتی «حمید» یادداشتِ جذابش را سرِ کلاس میخواند، دائما به این فکر میکردم که «حمید» چرا با رایانه بازی میکند؟ نوجوانی با استعداد خیرهکننده در استخدام کلمات و توصیف لحظات و ترکیب واقعیت و تخیل؛ چرا باید ساعتها از وقت فراغتش را پای بازی رایانهای بگذراند؟ ارزش این زمان از دست رفته چقدر است؟ «حمید» به ازای آن، چه چیزی میتوانست بدست بیاورد؟
بهجای درگیری با سقوط از آبشار، بیرون کشیدن چاقو از شکم خود، کشتن ژنرال، کمک به کاپیتان و صدها صحنه گفتنی و ناگفتنی دیگر، ذهن «حمید» در سن 15 سالگی چه تخیلات دیگری میتوانست داشته باشد؟
جنگیدن شبانهروزی با هیولاهای وارداتی یا هیولاهای وطنی در نقش قهرمان بازی چه رسوبی در جانِ «حمید» خواهد گذاشت؟ «حمید» آدم است. جانش چه نیازی به تمرین مکرر توحش دارد؟ هرچند که این قتل و غارت و خونریزی درجهبندی شده باشد.
۶.
همکار جوان من معتقد است که «حمید» بالأخره باید تفریح کند. او بچه همین دوره و زمانه است و باید با عصر خودش پیش بیاید. همکارِ من مزایای فراوانی هم برای انواع بازیهای رایانهای میشمارد: رشد مهارتهای فضایی، افزایش قدرت تمرکز ذهن و تشخیص و عکسالعمل نسبت به محرکهای صوتی و تصویری، آموزش مهارتهای مختلف از طریق شبیهسازی. اخیرا هم که بازیهای حرکتی رایج شده و آسیبهای یکجا نشستن هنگام بازی به مدت طولانی در حال رفع شدن است، بسیاری از تمرینهای بدنی و ورزشی هم به نقاط قوت بازیهای رایانهای افزوده میشود.
از نظر همکار جوان من - که خودش نیز از بازیکنان حرفهای بازیهای رایانهای است - در هر امر مثبتی، نقاط ضعف و کاستیهایی پیدا میشود و نباید یکطرفه به قاضی رفت.
البته من حرف او را رد نمیکنم. اما با بدیهی فرض کردن ضرورت انجام بازیهای رایانهای مخالفم. اکثر کسانیکه در حوزه بازیهای رایانهای فعالیت میکنند، یعنی آنها که بازی میسازند، آنها که نظارت میکنند و نقد مینویسند، آنهایی که محتوای بازیهای غربی را به چالش میکشند و برای افکار عمومی راجع به نقاط ضعف و قوتهای آن توضیح میدهند، خودشان اسیر بازیهای رایانهای هستند. اصولا ذات تکنولوژی مدرن خداگونه است. یعنی چنین وانمود میکند که لایمکن الفرار من حکومته! اگر تمام بحثهای کارشناسی راجع به بازیهای رایانهای در مجلات مختلف (از جمله همین ویژهنامه) را زیر و رو کنید، بعید میدانم کسی از دنیای بدون بازیهای رایانهای ستایش کند و اصلا بتواند تصوری از آن ارائه دهد. چون اکثرا یا آلوده به آناند یا بیچاره در مقابل آن!
۷.
اخیراْ پدرهای زیادی را دیدهام که وقتی سر و صدا و شیطنت کودکانشان از حد قابلتحمل بیشتر میشود، دست به کمر میشوند و - بهجای کشیدن کمربند و کبود کردن بچهها! - گوشی تلفن همراهشان را در دست میگیرند و بهعنوان طعمه در هوا تکان میدهند. بچهها، شرطی شده، دست به سینه مینشینند تا از فیض بازی رایانهای در ازای دقایقی سکوت بهرهمند شوند. مادران زیادی را میشناسم که ابزار تشویق و تنبیه مؤثرتری از کنسولهای بازی خانگی و سیم برق رایانه نمیشناسند؛ و اینچنین پدر و مادرهایی، روز به روز در حال تکثیرند.
متأسفانه خوشفکرترین منتقدین رسانهای ما سطح تحلیلشان از تبیین پیامهای آشکار و پنهان در قصه بازیها فراتر نمیرود. البته بگذریم از این حقیقت تلخ که این نقدها هیچ کمکی به اصلاح ذائقه مخاطبین بازیها نمیکند و از طرفداران بازیهای نامطلوب نیز نمیکاهد. همچنان غربیها بازی میسازند و ما، سرخوش از عدم رعایت حقوق مؤلف و دلخوش به حصار امن درجهبندی سنی، مفت و مجانی بازی میخوریم.
ظاهرا در این میان هیچکس به فکر فرهنگی که بازیکردن با رایانه برای نسل آینده ما ایجاد میکند، نیست.
برای مثال وقتی بزرگترها بازیکردن با ابزارهای رایانهای را لذتی مشروع برای بچهها در سنین رشد میدانند، نسلی پرورش مییابد که در تمام لحظات غم و شادی و هیجان، به نمایشگر رایانه خیره بودهاست. نسل آینده زمان زیادی را بدون اینکه خطر زمین خوردن، زخم شدن دست و صورت، شکستن پا و سر، سر خوردن و پرت شدن را حس کرده باشد بازی کرده و بیشتر از همه نسلهای قبلی در خیالاتش آسیب رسانده و آسیب زده است. آیا همین یک ویژگی کافی نیست تا در سپردن اداره جامعه به اینچنین نسلی تردید کنیم؟
۸.
در انتهای یکی از جلسات مشاوره اولیای دانشآموزان دبیرستان که به موضوع بازیهای رایانهای اختصاص داشت، مادری جلو آمد و مضطرب از من پرسید: «آقای دکتر! پسر من بعضی وقتا با کامپیوتر کار میکنه، تکلیفاشو انجام میده یا از بعضی نرمافزارها استفاده میکنه، حتی گاهی اوقات به اینترنت وصل میشه و اخبار میخونه و ایمیل میفرسته. اما هیچ علاقهای به بازیهای کامپیوتری نداره. اصلا اهل اینکه بشینه پای کامپیوتر و بازی بکنه نیست. اشکالی که نداره؟ چون میبینم که خیلی از بچههای دیگه با کامپیوتر بازی میکنن، میترسم که پسرم مشکلی داشته باشه. طوری که نیست آقای دکتر؟!»
با خودم فکر کردم که اگر این سئوال را بهجای من از آن همکار جوانم پرسیده بود حتما الان جواب میشنید که پسرتان را بگویید پیش من بیاید تا درباره این کمکاری مؤاخذهاش کنم!
با این فکر، در حالیکه لبخند میزدم، گفتم: «مادر! من دکتر نیستم. اما اگر پسر شما توی مدرسه و بین رفقاش بهخاطر بازینکردن تحقیر نمیشه و احساس کمبود نمیکنه، و اگر اهل بازیهای واقعی و ورزش و کوه و مهمونی رفتن با خانواده و... هست، خیالتون راحت باشه که هیچطوریش نیست. داره شبیه پدرش، بزرگ میشه.»