باران آمد.
باران دیشب آمد.
دانه هایی که برای کبوترها در ایوان پاشیده بودم دیشب خیس شد.
دبه های نفت ما دیشب خیس شد.
لباسهای روی بند رخت خیس شد.
کوهها در آن دورها مه دارند.
آن مرد دیشب آمد.
آن مرد با هواپیما آمد.
آن مرد در باران رفت.
ناودانهای شهر ما بعد از هفت ماه و هفت روز گلویی تازه کردند.
خیابان شلوغ شد.
آن مرد را کتک زدند.
آن مرد قرار بود کتک بخورد.
امروز همه به ما می گویند چرا او را کتک زدید.
حالا باید از اول شروع کنیم.
ما او را کتک نزدیم.
اما او قرار بود کتک بخورد.
فردا روز دانشجو است.
خبرگزاری دانشجویان ایران خبر کتک خوردن آن مرد را برای سایتهای ضد دانشجو مخابره کرد.
آن خبرنگار هم کتک خورد تا داستان را با حرارت بیشتری گزارش کند.
ما او را کتک نزدیم.
حالا دوباره باید از اول شروع کنیم.
باران دیشب آمد.
آن مرد در باران رفت.
باران دیشب را از خیابان شست.
در اینترنت باران نمی آید.
در نشریه ها باران نمی آید.
محافظ های آن مرد گذاشتند آن مرد کتک بخورد.
آنها آن مرد را کتک زدند.
آنها نمی دانند هر خائنی ارزش کتک زدن ندارد.
خائن با خائن فرق می کند.
آدم با آدم فرق می کند.
آدم اگر آدم شد…
مومن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود.
امروز همه به ما می گویند چرا او را کتک زدید.
ما او را کتک نزدیم.
من به ایمان آنها شک دارم. نه به خیانت آن مرد.
***
فردا روز دانشجو است.
هفته دیگر انتخابات روباه های خاکستری.
دیشب باران آمد.
پاورقی:
برای اطلاع دقیقتر از شرح ماجرا سری به سایتهای خبری در روز پانزدهم آذر ماه بزنید و اخبار مربوط به شهر یزد را پیگیری کنید.
در ضمن نوشته بالا با لطف دوستان عزیز در بی عنوان هم منتشر شد.
+ در پاسخ یادداشت من نوشته است
برادران! خواهران! عاشق باشید، عشق است که به شما قدرت زندگی کردن میدهد، عقل فقط به شما کمک میکند که چطور بهتر بخورید و بهتر بخوابید.