*
هفدهم اردیبهشت است.
**
یزد موطن دوم من است و (بانو نشنود) کم بدم نمیآمد همانجا –یک جورهایی-
ماندگار شوم؛ اما عزیز (همان مادر است به زبان مازنی) رضا نداد آخر. آخر
عزیز –یک جورهایی- کویر گریز است. خوش نداشت دایم چشمش به در باشد که کی
خبر از پسرش میرسد یا کی خودش میرسد ...
و عجیب است که تا هفت پشت از این طرف و آن طرف، سببی و نسبی، همسایهای، همچراغی، همدامادی، هم در خاندان و اقوام نیست که کویری باشد؛ و عجیب است که من این چنین بد کویریام.
***
آدم باید آشنایش خدا باشد که همه جا هست. این که پابند یک شهر و یک محله و یک خانه و یک میز و یک مدرسهایم مال این است که کم با خدا آشناییم. آدم باید آشنایش خدا باشد که هر جا رفت باشد.
درویش را هر جا که شب آید، منزل آید.
اگر پابستهی این ناآشنایی با خدا نبودم –و عزیز و بانو و وابستگان هم- لحظهای «تلخی هجران روی آن نازنین» را بیش از این به جان نمیخریدم و از تهران میرفتم.
نزد وجدان خود به این پایبندم.
(یزد . پنجم محرمالحرام 1428)
* به مناسبت دیدارِ جانفزای آن یارانِ آشنا، هادی و سیدعلی، نوشتم و به یادِ حامد.
* اگر هفدهم اردیبهشت که میگویم تو را به یاد چیزِ خاصّی نمیاندازد، لابد تقصیر از من است که قبلاً برایت نگفتهبودم که هفدهم اردیبهشت روزِ خاصّی است.
* ترانه های عبدالجبار کاکایی و «باران خلاف نیست» کورش علیانی را در نمایشگاه کتاب از دست ندهید.
* سرِ شب برادرم آمد که خداحافظی کند برای رفتن به سربازی؛ و مگر این همه از کودکیِ ما گذشته است؟
* همدیگر را دعا کنیم.
هنوز میرود آنجا! خوبه تابلو به اون خوشگلی زدن سر در که تعطیل است!
به حضرت آقا که تشریف بیارید اندرونی!