در این چند مدتی که نبودم اتفاقات زیادی افتاد. اما از میان همه آنها گلآقا را حتما باید مینوشتم از چند جهت...
اول آن که: در هر صورت -خوشتان بیاید یا نه- شخصا بسیار به او مدیونم و فکر نکنید از این افادههای بیفایده است که شاگردش بودم و یا برایم پدری کرده و ... آشنایی این حقیر در دوران دبستان با جامعه، دولت و سیاست و همزمان با طنز (که قبلا بیشتر کار می کردم) از طریق گلآقا بود و آن معلم پرورشی مدرسه مان که سر صف صبحگاهی بعد از قرآن و دعای صبح، شعری از مرحوم حالت خواند و از گلآقای نوپا تعریف کرد... 1369 بود یقینا آن روزها و آن چنان تکان دهنده بود تأثیر قلم سبز گلآقایی که همان سه چهار سال اعتیاد به هفته نامه اش تا سالهای اواسط دبیرستان مرا در شناخت سیاسی دنیا و کشور از همه همسالانم پیش انداخت.
اما این اواخر -بعد از دوم خرداد- آن قدر از جو سیاست زده شهر ناخشنود بودم که گلآقا را هم لابلای همه نشریه جات و تزویرنامه ها بوسیدم و کنار گذاشتم. اما خاطره اش و جای خالی اش همواره همراهم بود: تابستانهای کودکی در روستا، سوغات پدر برایمان از شهر «گلآقا» بود. من از همان بچههایی بودم که با کوهی از گلآقاهای خانه مان عکس می گرفتم و برای گلنسای سلام بچه ها میفرستادم. در نمایشگاه کتاب اولین غرفه ای که می رفتم غرفه گلآقا بود تا سماور و کشک و سوفافش را که آویزان می کرد برای بار چندم از نزدیک ببینم.
دوم آن که: هفته پیش محمد پورثانی هم به گلآقا پیوست و همۀ م.پ.تلفنچی ها و پورپورخان و داییسبیل های کودکی ام را هم با خودش برد. هیچکس برای درگذشت او تسلیت نفرستاد و هیچ ویژهنامهای هم منتشر نشد. به این بهانه هم که شده تکمیل هیأت تحریریه قدیمی گلآقا در آسمانها را به همهی درگذشتگان جمع تبریک عرض می کنم!
سوم آن که: شماره خرداد و تیر سوره تازه به دستم رسید و هر چه گشتم نامی از گلآقا ندیدم. از مارمولک اما چرا. نمی دانم چطور شده است که برادرانمان در سوره فرهنگی تحلیلی، یک ساعت و نیم مضحکه روحانیت توسط یک کارگردان درجه دو را به نیم قرن طنز درجه یک فخیم و مؤدب ارجحیت دادهاند؟ آن قدر ناراحت شدم و هستم که نتوانستم جلوی زدن این حرف ها با سوره ای که واقعا دوستش دارم را بگیرم. شما هم خیلی زود دست نگیرید که مرتضی و ما با سوره نمی خواند. مرتضی و ما بنایش بر این است که مشکلات را از همین طریق گفتگو حل کند.
و اما از این ماجرا خیلی نتیجه ها می شود گرفت:
شاید از قلمشان افتاده است؟ که واقعا از سوره ای که ادعای کار دقیق خبری می کند بعید است.
شاید گلآقا را خودی نمی دانند؟ مگر بعد از آن پیام رهبری می شود چنین حرفی زد؟
شاید هم گلآقا را از اهالی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی نمی دانند؟ که در این صورت باید خدمتشان عرض کنم که:
برادران محترم ماهنامه سوره؛
جبهه فرهنگی که هیچ، انقلاب اسلامی یقینا بدون گلآقا چیزی کم داشت و امروز هم یقینا جای خالی او به راحتی پر نخواهد شد.
نمی دانم واقعا آیا اگر گلآقا از آقای خاتمی و دوم خرداد حمایت نمی کرد باز هم نظر آقای جلیلی و دوستان همین بود یا نه؟ به جرم حمایت از رئیس جمهور هم مگر می شود کسی را از جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی بیرون کرد؟ اگر گلآقا روابط کاری ظاهرا صمیمانه ای با امثال نبوی ملعون و دارو دسته گروهک نهضت آزادی امثال سعیدی سیرجانی و بهنود داشت، به همان میزان رفیق گرمابه و گلستان دکتر حبیبی و ولایتی و ... هم بود. مثل این که دوستان ما در سوره هق هق دریادار شمخانی و دکتر لاریجانی را در مراسم به خاک سپاری گلآقا ندیدهاند.
سورهی سید مرتضی جمع همه این اضداد بود. از یک مشت شاعر مسلک سبیلوی سیگاری که از هر ده کلامشان نه تایش می و مطرب و معشوق آنچنانی بود تا بعضی آدمهای موجه تر به وجه عرفانهای ساختگی و البته یاران صدیقی که واقعا همراه و همدل بودند. خودتان که حتما بهتر می دانید. همین هم شد که از بیرون خیلی ها نتوانستند پی به عظمت سید ببرند. هنر سید بسامان کردن هم چون آن مجموعه ای بود. دیدگاهی که آن زمان سیدمرتضی در ساحت اندیشه هنر دینی پایه گذاشت امروز این جرأت را به بنده و شما می دهد که به همین راحتی از مارمولک دفاع کنیم. مطمئنا کیومرث صابری در حیطه طنز کار کمتری از سیدمرتضی نکرد و صحت این ادعا را از زعمای قوم جویا شوید.
اگر جبهه فرهنگی انقلاب بخواهد امروز به زعم دوستان، خطوط و مرزهای خودش را شفاف کند، مطمئنا شخص گلآقا اتمام حجت و خط قرمزی است که هر کس از او عدول کند خارج از این جبههبندی خواهد بود. سکوت او در این دو سال آخر هیچ معنایی بجز کج دهنی به همه آنانی که پی سوءاستفاده از محبوبیتش میان مردم بودند نداشت. (اگر معنای دیگری داشت حتما الان ندای واویلتای همان جماعت شارلاتان گوش فلک را کر کرده بود)
پیشترها راجع به ادب مستور گفته بودم. اضافه کنید به آن ادب و حیای مقام شامخ گلآقایی (قب) را در قبال این مردم و انقلاب که کلمه ای که دشمن را شاد کند نه گفت و نه نوشت.
فکر می کنم آقای جلیلی که امروز سردمدار اتحاد جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی هستند باید بیشتر در مورد معنای «سوفاف» بیاندیشند.
اگر وقت کردید حتما مجموعه دو کلمه حرف حساب های او را در این اواخر بخوانید. گلآقا قلبش برای فلسطین می تپید و آمریکا را سخت دشمن می داشت و پیرو خاموش و بی ادعای ولایت بود و با گفتن این حرف از کم شدن محبوبیتش در میان بعضی طرفداران کج فهم ابایی نداشت.
برادران! بی تفاوتی و بی محلی شما قدر او را کم نمی کند. گلآقا همان قدر که محبوب بالادستی هاست محبوب مردم کوچه و بازار هم هست. مثل تختی...
چپ و راست آدم را کور می کند. نور به خط مستقیم می رود. به ولایت بنگریم.