[سن تاریک، صدای حاج کاظم]: می دونم بد موقعی برا قصه شنیدنه. اما من می خوام براتون یه قصه بگم. خیلی وقتتون رو نمی گیرم... یکی بود یکی نبود...
[چراغ ها روشن می شود]
-: کی می گه بد موقعی برا قصه شنیدنه؟ اتفاقا الان وقتشه
-: یکی بود یکی نبود
-: یه شهری بود خوش قد و بالا
-: آدماش محکم و قرص
-: وقت وقت جشن بود
-: جشنِ غیرت
-: جشنِ خوشحالی از یه اتفاق خیلی مهم
-: اتفاقی که چند قرن خیلیا منتظرش بودن
-: خیلیا که دلاشون آفتابی بود
-: اما شیطون تحمل دیدن این جشن رو نداشت
-: شیطون دشمنِ دلای آفتابیه
-: تا اینکه...
[صدای آژیر قرمز و حمله ی هوایی و انفجار و رگبار ضد هوایی، فلاشر بر روی سن]
-: تا این که جنگ شروع شد
-: دشمن به خونه های مردم حمله کرد
-: به کوچه ها
-: خیابونا
-: به مدرسه ها
-: دود و آتیش بود که از هر طرف بلند می شد
-: صدای جیغ و فریاد و ناله
-: صدای تیر و ترکش و خمپاره
-: دخترا بی مادر شدن
-: پسرا بی بابا
-: معلما بی مدرسه
-: شاگردا بی معلم
-: خونه ها رو سر آدما خرابی می شد
-: زن ها و بچه ها آواره می شدن و دار و ندار مردم به غارت می رفت
-: یه کسی باید جلوشو می گرفت
-: یکی باید جلوش وا می ستاد
-: تا این که پیر مراد شهر گفت
-: تازه نفسا باید برن به جنگ شیطون
-: قرعه به نام جوونا افتاد
-: اونایی که دوره ی کرکری شون بود رفتن به جنگ شیطون
[صدای مارش عملیات و هم زمان دکلمه ی اشعار بر روی صدا]
-: جنگاوران!
-: جنگاوران!
-: فصل رهایی است
-: رزمندگان!
-: رزمندگان!
-: هنگامه ی فتح نهایی است
-: دشمن نمی داند مگر ما مرد جنگیم؟
-: در بیشه چون شیریم و در دریا نهنگیم؟
-: با دشمنان گر خون ببارد می ستیزیم
-: جان می دهیم و خون دشمن را بریزیم
-: گر بر سر ما روز و شب خمپاره ریزد...
-: گر آتش طوفان و سنگ خاره ریزد...
-: گر برق خنجر بر شکافد سینه ی ما...
-: گر بشکند آهن دل بی کینه ی ما...
-: گر در میان خون و خنجر جان ببازیم...
-: [هر دو نفر] جان می دهیم و کار دشمن را بسازیم
[قطع مارش، کمی تأمل]
-: پدرا و مادرا، جووناشونو، نوگلای تازه قدکشیدشونو، به اذن پیر مراد شهر، روونه ی کارزار جنگ کردن
-: توی شهر محشر کبرا به پا شد
-: بچه هایی که تا دیروز هر روز صبح راه خونه تا مدرسه رو می رفتن و بر می گشتن، آماده ی یه سفر دور و دراز شدن
-: سفر سختی که همه می دونستن شاید برگشتی توش نباشه
-: مادرا با بغض کوله بار سفر بچه هاشونو می بستن
-: پدرا جووناشون رو به سینه می چسبوندن تا شاید برای آخرین بار صدای تپش قلب اونا رو حس کنن
-: برادرا همدیگر رو در آغوش می کشیدن و طلب حلالیت می کردن
-: و خواهرا... و خواهرا از دور با بغض دور شدن داداشاشونو تماشا می کردن
-: حال و هوای عجیبی بود...
-: فکر می کنید اونا با من و شما فرقی داشتن؟
-: نه! اونام مثل من و شما دانش آموز بودن، اونام دانشجو بودن، طلبه، کاسب، کارمند بانک، چه می دونم...
-: اونام پدر و مادر داشتن
-: اونام دوست داشتن کنار خانواده شون راحت و آسوده زندگی شونو بکنن
-: اونام مادراشون رو دوست داشتن
-: مادراشون هم اونا رو دوست داشتن...
-: می دونی داغ یه پسر جوون دیدن چه قدر سخته؟
-: می دونی اگه اون یکی بشه دوتا، سه تا، اون مادر قد خمیده با چه حالی زیر تابوت آخرین فرزندشو می گیره؟
-: مگه کم داریم مادر چهار تا شهید؟
[چراغ ها خاموش، پخش صدای شهید ربیعی که خودش را معرفی می کند و برای مادرش شعری می خواند تا بعد از شهادتش تسلی بخش او باشد]
-: در کتاب قطور تاریخ
-: فصل جدیدی به نام انقلاب اسلامی و به نام انسان نوشته شده است
-: این فصل از جنس بهار است
-: ولی به رنگ سرخ نوشته شده
-: و خزانی به دنبال ندارد.
-: این فصل داستان تجدید عهد انسان
-: در روزهای پایانی تاریخ است
-: و با رنج و خون نوشته شده است.
-: خون خزان ندارد،
-: رنج هم،
-: اشک هم ...
-: از کودکی تا حال افسانه های زیادی شنیده ایم.
-: قصه های زیادی خوانده ایم.
-: این فصل اما فصلی از تاریخ است.
-: رویدادی نه چندان دور
-: در همین نزدیکی؛
-: در همین خیابان،
-: همین کوچه،
-: همین مدرسه،
-: همین جا که من و تو هستیم
-: و خواندن این فصل،
-: مرور زندگی ماست
-: در فصلی از جنس بهار
-: مرور هزار باره ی این فصل
-: گردی از گذر زمان بر آن نمی نشاند
-: و هر بار خواندن آن،
-: زمزمه ی جویباری است در کویر دل های ما.
-: در کتاب قطور تاریخ
-: فصل جدیدی نوشته شده است
-: که سخت عاشقانه است
-: که سخت عاشقانه است
-: فصلی برای تمام ما،
-: فصلی برای تمام نسل ها.
-: این فصل را با من بخوان باقی فسانه است
-: این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است
[پخش قطعه ی آوازی این فصل را با من بخوان، پایان برنامه راوی روز]
...
نمی دانم شاید دیگر وقت این حرفها گذشته باشد اما شما بگویید شاید در پس این سیاسی بازیها کسی هم حواسش به گلهایی که پر پر شدند باشد