«اللهم صلی علی محمد وآل محمد ۲۷۵ – ۲۷۶»
چشمانم را که می بندم،تصویر صورت نورانی تو که به سفیدی می درخشد، با آن عینک بیضی شکل زیبا و چادر کرپ طرحدار مشکی، در ذهنم متناوبا کمرنگ تر می شود.
بوی محرم می آید و امروز من بعد از سه روز دوری از کار نمازخانه، دوباره به گروه عمران بازگشتم. کار در نمایشگاه فرهنگی و کارگاه انشا بسیار سخت تر و وقت گیرتر از تصور قبلی ام بود و حتی مرا بیشتر از کار گروه عمران خسته می کرد. از همین رو در روزهای گذشته، زمانی برای نوشتن نیافتم؛ و حالا که زمان مناسبی پیدا کرده ام، اصلا حس و حال نوشتن ندارم.
بوی محرم میآید و بعد از ظهر در و دیوارهای نمازخانه را سیاه زدند.
کار ستون های بتنی نمازخانه ای که می سازیم دیروز تمام شد و امروز به سرعت دیواره هایی که دور تا دور ستون ها را به هم متصل می کند، با بلوک تا ارتفاع یک متر چیدیم. محدودهی میان این دیواره ها پر از خاک خواهد شد و سطح کف نمازخانه تا یک متر بالا خواهد آمد. با این که درد کمرم کمتر شده است، ولی بچه ها نگذاشتند کار سنگینی بکنم.
بوی محرم می آید و کم کم رنگ های پیرامون، به رنگ عزا در می آیند.
دیروز عصر باد شدیدی وزیدن گرفت و به همراه باد، تگرگ و باران سیل آسا؛ و به یک باره همه چیز در هم شکست. تمام داربست های فلزی نمایشگاه فرو ریخت و حصیرهای اطرافش را باد برد. گلخانه های خیار نیز از گزند طوفان در امان نماندند و با این که جهت ساخته شدن آن ها در جهت بادهای صد و بیست روزهی سیستان است تا کمتر آسیب ببینند، اما این باد مخالف پانزده گلخانه از مجموع هجده گلخانه را از جا کند و بوته های بیشماری را از بین برد. خسارت مالی که به گلخانه ها وارد شده، بیش از سی میلیون تومان برآورد شده است و جدا از مسئلهی مالی، زحمات چندین ماههی مسئولین و کشاورزان نیز از بین رفت.
(در میان هجوم طوفان و تگرگ، دکتر دهمرده و یارانش ایستاده بودند و می گریستند. فکر می کردیم از غصه باشد. اما دکتر گفت: خدا را شکر می کنم که این اتفاق امروز برای ما افتاد تا مردم فردا از این طرح خسارت نبینند.)
بوی محرم می آید و گویی حالا آسمان نیز در غم و اندوه عزیزترین کس، سیاه پوشیده است. دو روز است که هوا ابری است و هر از چند گاهی هم نمی می زند و بارانی می بارد. دیروز و امروز اردوگاه خلوت تر شده است و وقتی گوش می دهی کمتر صدایی بجز صدای باد و باران و گاهی هم موج های دریاچه که بر ساحل می کوبند می شنوی. حس غریبی دارم که تا به حال تجربه نکرده ام.
«اللهم صلی علی محمد وآل محمد ۲۷۷– ۲۷۸»
بر خلاف این دو روز، امشب آسمان صاف صاف است و ستاره ها، ریز و درشت، در سرتاسر فضا تا دور دست ها به چشم میآیند و در گوشهی افق، از این جایی که من نشسته ام، حالا هلال زرد و باریک ماه محرم خودنمایی می کند. باد می وزد و کاغذهایم را در هم می ریزد و من به ماه خیره مانده ام و به خودم می اندیشم. زیارت عاشورایی که بعد از نماز مغرب و عشا خواندیم، حال و اوضاع من را به هم ریخت. برای یک لحظه از خودم بدم آمد که در همهی این مدت که ذکر و یاد تو در خاطرم زنده بوده، از مهم ترین عنصر حیات غافل بودم. یعنی خدا به خاطر این همه غفلت از سر تقصیرات من خواهد گذشت؟
حال می دانم جایگزین مهر عزیزترین کس چیست. گمشده من امشب در سجدهی آخر زیارت عاشورا پیدا شد: اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک علی مصابهم...
«اللهم صلی علی محمد وآل محمد ۲۸۱– ۲۸۲»
یا علی
* رهروان زین باده مستیها کنند *
* خودپرستان حق پرستیها کنند *