*
اگر یادمان بیاید، آبان 76، که دوم خرداد مثل لولوی سر خرمن، آنهایی را که اهل روزهای دیگر خرداد بودند (سوم، چهاردهم، پانزدم یا هفدهم ...) میترساند، در ولولهبازار تسویهحسابهای جناحی و چه و چه و چه، فرصتی برای آن ... پیش آمد تا ...
امثال من و شما که جرأت این همه گستاخی را باور نمیکردیم، به خروش آمدیم و رفت آن چه رفت.
خیلیها سخنرانی کردند، پیام دادند، عریضه فرستادند که چه و چه. اما آن میان خانم دکتر زهرا مصطفوی نامهای به ملت ایران نوشتند که جملاتی از آن، هنوز هم پس از هشت سال تازه و خواندنی می نماید:
«سادهلوحی، نه دندان فاسد است که به دورش افکنی، نه مرض است که درمانش کنی، نه گناه است که عذابش دهی و نه جهالت است که با هشت سال درس خارج پس از رحلت امام تغییری در آن افتد.»
**
آقای دوم خرداد، برای دریافت دکترای افتخاری که به دانشگاه تهران میرفتند، حتما در همان خیابانهای شلوغی گیر افتاده اند که مسیر هر روزهی من و شماست. سپس فرمایش کردهاند که: «از همهی حضار به خاطر آن چه بر گردنم نیست (منظور مسائل کلان شهر تهران است لابد) عذر میخواهم و از این همه بی تدبیری مسئولینی که شهر را اداره می کنند شرمسارم.»
البته ایشان نفرمودند که چرا تا به حال فرصت توجه به مسائلی که مسئول آن نیستند را نیافته بودند. همچنین هیچ کدام از ما به یاد نمیآوریم که ایشان در طول مدت یازده ماهی که تهران (که به تنهایی بزرگتر از چند کشور اروپایی و یا مملکت گوگولی همجوار خلیج فارس است) بدون بودجه، شهردار و شورای شهر، اداره می شد (نمیشد) به یاد این مسائل افتاده باشند. ظاهراً ایشان هیچ تمایلی به مرور و یادآوری خاطرات آن دوران ندارند که رفقای گرمابه و گلستانشان مهمترین مسئلهی کلان شهر تهران، بل ایران را، وجود چند نفر زندانی سیاسی امثال خودشان میدانستند و به جای سر و سامان دادن به وضعیت شهر، از پول بیتالمال سیگار میکشیدند و مقاله مینوشتند و شعر میسرودند.
هیچ آدم سادهلوحی به خودش اجازه نمیدهد خادمینی که در سیاسیترین جو ممکن، کار اجرایی انجام میدهند، به گناه خائنینی که در اجرایی ترین پستها کار سیاسی میکردند شماتت کند.
اگر بنا به نقد و نظر و شکایت از شهر و شهرداری باشد، من و شما که اهل این شهریم مُحقتریم به سخن تا کسانی که اهل آرمان شهر ذهنی هپروتی خود در دنیای جنگ تمدنها هستند.
بنا اگر به نقد دکتر و یارانش باشد، من نفر اولم.
***
ناخودآگاه دومین سرلوحهی رضای امیرخانی را به خاطر میآورم: «لاری، حاجی مسگری و آقای رئیسجمهور!». قسمتی از آن را میآورم و اگر خواستید کاملش را همانجا بخوانید:
«هرگز باور نداشتم خبری را که دهان به دهان گشته بود و به من رسیده بود. کاش هفتهی پیش هم صحبت رمضانزاده -سخنگوی دولت- را نمیشنیدم. وقتی که شنیدم به بهانهای از حضورِ شهردارِ تهران در جلساتِ هیاتِ دولت جلوگیری خواهند کرد. سنتِ حضورِ شهردارِ پایتخت در جلساتِ دولت، یک سنتِ فراگیرِ جهانی است. تازه برای پایتختهایی که چندان تفاوتی هم با سایرِ شهرها ندارند. چه رسد به پایتختِ ما که کلانشهری است و حکما لایقاس احد بنا تهراننشینان! پرواضح است که یک دستورِ نصفه-نیمهی شهردارِ تهران به چه قاعده میتواند بر اوضاعِ شهروندانِ تهرانی و بل همهی ایرانیان موثر باشد. پرواضح است که اگر فرداروز مثلا وزیرِ تعاون اعلام کند که وزارتِ متبوع و بل مطبوعش از بیخ تعطیل میشود، هیچ تغییری در زندهگیِ بنده و شما رخ نخواهد داد و واضحتر است که اگر شهردارِ تهران اعلام کند که جمعهها شهرداری تا ظهر باز است، بر نرخِ مسکن در تهران -و به تبع ایران تاثیر خواهد گذاشت.
چهگونه بود که شهردارِ مفنگی در جلساتِ کابینه جا داشت، اما نوبت به این بندهخدا که رسید، آسمان تپید؟ حضرات به اندازهی ادعاشان که موظفاند. کسی که با ادعای مبارزه با انحصارطلبی، تحملِ مخالف، تساهل و مثلِ اینها به میدان آمده است، باید فرقی با حاجی مسگری داشته باشد.
من هیچ وقت به خاتمی رای ندادهام که حالا احساس غبن کنم، اما به گمانِ من، او فقط یک راه پیشِ رو دارد. حالا که راهی به جز باخت وجود ندارد، دستِ کم اخلاقِ باختن داشته باشیم...»
****
آقای دوم خرداد همچنین در ادامه فرمایش فرمودهاند که: «از اینکه دستار سرم (یادگار جدم و افتخار دینم) را برنداشتهاید که به جای آن کلاه بوقی (نماد کالجهای منحط پوزیتیویستی غرب) بگذارید متشکرم! چون در این هشت ساله همه مدام بر سرم کلاه گذاشته اند. اما به زودی یکی از این کلاهها را بر خواهم داشت.»
البته ما نفهمیدیم که ایشان که اهل فضل و کمالات و دکتراهای افتخاری بیشمار هستند، چهطور تازه بعد از هشت سال متوجه این حقیقت شگرف (!) شده اند که مردم با خلق حماسهی دوم خرداد بر سر ایشان کلاه گذاشتهاند و ایشان (در حضور آن همه مشاور و رفیق ...) چهطور حاضر به تقبل دوبارهی این کلاه گشاد در دورهی دوم بر سر مبارکشان شدهاند.
واقعاً که با این همه هوش و استعداد، دکترای افتخاری حقشان است.
*****
آقای دوم خرداد در آخرین فرمایش خود اظهار تعجب فرموده اند که چه طور است این همه آدم برای برداشتن این کلاه و گذاشتن آن بر روی سر خود صف کشیده اند.
گذشته از این مسئله که تفاوت پادشاهی و ریاست جمهوری در این است که با جابهجا کردن یک کلاه (تاج) رئیسجمهور عوض نمیشود، اما واقعا جای بسی تعجب دارد که ایشان هیچ کدام از رقبای انتخاباتی خود در دورهی قبل را (که تعدادشان بیشتر از نامزدهای احتمالی و جدی امروز است) به خاطر نمیآورند.
البته یکی از احتمالات قوی آن است که اکثر آن افراد از رفیقان گرمابه و گلستان ایشان بودهاند، و نه به خاطر رقابت که از روی رفاقت و برای داغ کردن تنور کلاه گذاری بر سر ایشان در انتخابات شرکت کردهبودند.
چگونه است که امروز خطر این کلاه گشاد را به رقبای نادوست گوشزد می کنند و دیروز این نصیحت را از وکیل و وزیر و مشاور خود دریغ میداشتند؟
******
«سادهلوحی، نه دندان فاسد است که به دورش افکنی، نه مرض است که درمانش کنی، نه گناه است که عذابش دهی و نه جهالت است که با هشت سال تکیه بر کرسی ادارهی مملکت تغییری در آن افتد.»
*******
در آخر و برای تلطیف مزاج حاضران، کاریکاتور منثوری را که یکی از بندگان شوخطبع خداوند از دکتر ترسیم کرده است نقل میکنم:
«احمدی نژاد؛ بچه مثبت. آمادهی در آوردن بابای شهرام از نوع جزایری اش. بچه کف جنوب شهر. اگر باران ببارد سر تا پا گل می شود از بس که خاکی است. ماشین مورد علاقه اش پیکان مدل 56 است. تعطیلات را به شاهعبدالعظیم می رود. ساعت کاری از پنج و نیم صبح تا بوق سگ (تازه بخش نامه کرده هیچ سگی حق ندارد زودتر از 1 و 2 بامداد بوق بزند)!!»
یاعلیش