سلام؛
مثل این می ماند که آدم یک آشنای قدیمی را، یک دوست گمشده را، یک برادر از یاد رفته را، ناگهان در ایستگاه مترو پیدا کند. آن وقت شاید بنشینند و ساعتها از گذشتههای دور و حس و حال این روزها حرف بزنند. از همهی زمانهایی که بیهم سپری کردهاند و لحظههایی که به یاد هم افتادهاند. ساعتها بنشینند و بیآن که عبور قطارهای مکرر مترو، به شتابشان وا دارد، از همصحبتیِ هم لذت ببرند.
حبیب من؛
آدم در گذرِ تند لحظههای زندگی، گاهی باید ترمزدستی را بکشد و توقف کند؛ و اندیشه کند به مسیری که میپیماید و راهی که آمدهاست. این لحظات از سرنوشتسازترین لحظات عمر آدمی است. لحظاتی که ترمزدستی را میکشد و فکر میکند.
حبیب من؛
آدم در سیر کمالاتش، وقتی به اندازهی کافی در جهتِ مبدأِ خلقت سرعت و شتاب گرفت، خود را به وادیِ خطر میبرد و لبهی صخرهی تعالی، پرشی بلند انجام می دهد. نامِ این پرش را شهادت گذاشتهاند.
من و تو در روزگاری زندگی میکنیم که هوا به شدت مه آلود است و لبهی صخرهی تعالی قابل تشخیص و تمیز نیست. لذا برای موفق شدن در پرش لازم است همواره آمادهی آن باشیم. با حداکثر سرعت و شتاب به سمتِ خداوند حرکت کنیم و در هر لحظه به خود یادآوری کنیم که لحظهی پرش شاید هماکنون فرا برسد.
حبیب من؛
خواستن توانستن است و موفقیت ها همواره از آرزوها شروع میشوند:
شهادتت مبارک حبیب!