اگه موبایل من برا روضه های غریبی خط نده؛
اگه «بنیامین» و «رضا صادقی» و «دی جی هلالی» و کوفت و زهرمار، جای خالی «صدای زینب» رو در این زمونه پر کنه؛
اگه «سینه زنی» جای «گریه کردن» رو بگیره؛
اگه وبلاگ جای…
اگه چت روم جای…
اگه دوستام جای…
اگه «ژل» و «شلوار تنگ» و «کفش نیزه ای» جلوی چهارزانو تو مجلس امام حسین نشستن و توی سر و صورت زدنم رو بگیره؛
اگه «دید زدن» دخترای مردم تو کوچه ها، جلوی «دیدن» دخترای امام حسین تو خیمه ها رو بگیره؛
اگه شمایل و چشم و ابروی ابالفضل، جای مردی و مردونگی شو تو دلم بگیره؛
اگه «طبل» و «ارگ» و «گیتار برقی»، جای «نفسگریه» و «هروله کردن» رو بگیره؛
اگه جوجه کباب و چلومرغ و سالاد فصل و قیمه، جلوی شنیدن صدای «العطش» رو بگیره؛
اگه «هری پاتر» جای اسطوره ی «علی اکبر» رو در ذهن من بگیره، اگه نذاره عاشق یه جوون مؤمن و شجاع و بامرام بشم؛
اگه تو خیالم قیافهی «حُر» شبیه «گلادیاتور» بود؛
اگه همهی خشونت سینمای ژانر جنگ و وحشت بتونه دیدن «خون» رو برای من عادی کنه –حتی خون خدا- ؛
اگه «کیل بیل» قداست «شمشیر» رو تو ذهنم بشکونه؛
اگه پیرمردای ریش دراز ارباب حلقه ها، یه لحظه تو ذهن من جای «حبیب» بشینن؛
اگه برای برپایی «عزا»ی حسین، یه لحظه باید رو «اعتقاد» حسین پا گذاشت؛
اگه روم نشه امر به معروف کنم، نهی از منکر کنم؛
اگه ترس از بهم خوردن مذاکرات هستهای، گردن من رو پیش کشور گردن شکستهای مثل دانمارک خم کنه – حتی اگه عزت پیغمبرم لکهدار بشه – ؛
اگه «جک مستراح» بهم لبخند بزنه، «بوش» امان نامه بفرسته و «عمرسعد» آب رو ببنده…