او هیچگاه از ترس هیچ حملهی هوایی در خیابان دراز نکشیده است و در حین شنیدن هیچ آژیر قرمزی آرزوی شنیدن آژیر سفید را برای ادامه دادن به بازیهای کودکانهاش در سر نپرورانده است. او از کجا باید بداند خداحافظی با پدر و برادری که میدانی خواهند رفت و دیگر باز نخواهند گشت چه حالی دارد؟ چرا باید بفهمد حال تو را که تابوت جنازه پسر همسایه را -که تا دیروز با هم به مسجد میرفتید و دیشب ترور شد – بر دوش داری و از مقابل پدر پیرش میگذرانی؟
مگر ما برای او تعریف کردهایم؟
مگر ما او را چند بار به آسایشگاه جانبازان شیمیایی بردهایم؟ مگر او چند ساعت صدای سرفههای دردناک یک بسیجی پیر را تحمل کرده است که حال انتظار داریم حرمت خون شهدا را پاس بدارد و از آرمانهای آنها دفاع کند؟
اگر هر از چند گاهی در مراسم هفته شهدای ما اشکی میریزد و نالهای میکند، چقدر از سر احساسات رقیق کودکانه است و چقدر از سر تفکر و آگاهی؟ ما چه کردهایم برای آنکه احساس کند مرزی که میان او و شهدا وجود دارد، تنها یک فاصله کوتاه زمانی است و نه چیز دیگری. این برادران کوچکتر ما که امروز مسئولیت تربیت و پرورش آنها بر عهده ما نهاده شده است، آیا وقتی بزرگتر شدند از ما نخواهند پرسید که چرا این حرفها را در آن زمانی که هنوز شاکله وجودی ما سخت نشده بود به ما نگفتید و آیا ما در مقابل چشمان پرسشگر آنها مسئول نخواهیم بود؟
هر عملی که امروز منجر به آن شود که برادران کوچکتر ما بین خود و شهدا فاصلهای ببینند که آنها را از دست یابی به مقام شامخ شهادت باز دارد، در حکم خیانتی است که ما در حق نسل آینده و خون شهدا روا داشتهایم و چگونه پاسخگو خواهیم بود در مقابل سرور شهیدان عالم؟
سعی در ایجاد و تقویت روابط دوستانه و صمیمانه میان بچهها و شهدا، دقیقاً همان کاری است که ما متأسفانه از انجام آن غفلت نمودهایم. تلاش در کشف و بزرگنمایی نمادهای مشترکی که در زندگی همه شهدای جنگ و علیالخصوص «شهدای دبیرستان ما» و نسل حاضر وجود دارد، اولین قدم در راه ایجاد رابطه بین این دو مجموعه است. کار کردن بر روی مسائلی از قبیل رابطه شهدا با پدر و مادر و خانواده، رابطه شهدا با مدرسه، نحوه درس خواندن و رفاقتها، با تأکید بر مجموعههای مرجع مشترکی همچون خانواده، مدرسه و دوره، همگی در مرحله اول باعث به وجود آمدن احساس رابطه نزدیک با شهدا در میان بچهها میگردد و در مرحله بعد ذهن جستجوگر نوجوان با مشاهده تصاویر نوجوانان دیگری که بعضاً شباهتهای ظاهری فراوانی هم با دانشآموزان فعلی دبیرستان دارند و پانزده سال پیشتر، به دلائل معلوم (و یا حتی نامعلوم در ذهن مخاطب) رفتند و جان خود را در طبق اخلاص نهادند، به طور ناخودآگاه در اطراف خود به دنبال همانندهای عینی برای شهدا خواهد گشت و اگر ما با استفاده از ابزار و عواملی که در اختیار داریم توانسته باشیم شهید را در ذهن او از مرتبه «قهرمان صرف بودن» به «اسوه بودن» ارتقاء داده باشیم، با گذشت زمان آرام آرام ذهن او سعی در شبیهسازی رفتار و حرکاتش به شهدا خواهد نمود و در حقیقت این اوج رسالت و هدف احتمالی برقراری سنت دیرینه هفته شهداست.
اجرای هر طرح نو و ابتکاری برای جذابتر شدن برنامهها و مراسم نیز باید با توجه به این نکات مهم باشد. اگر تصور ما این است که در هفته شهدا بچهها را سوار بر قطاری میکنیم و از سرزمین شهدا عبور میدهیم، بنابراین شاید فکر کنیم راه استفاده بیشتر از موقعیت برای تأثیرگذاری این است که مثلاً به جای عبور و توقف در صد ایستگاه، تنها در بیست ایستگاه توقف کنیم تا زمان و فرصت بیشتری برای استفاده از محضر هر شهید را داشته باشیم. این طرح و ایده اشتباه از آنجا ناشی میشود که ما فرض کردهایم که آنچه باعث تأثیر گذاری بر روی بچهها میشود، عمدتاً توجه به شهدا به صورت انفرادی و عکسهای سه در چهار است (میبینید که چنین فرضی با هیچ یک از مبانی منطقی که در بالا مشروحاً ذکر شد، همخوانی ندارد) چون به دور از هرگونه اغراق و یا کم لطفی و علیرغم شناخت مرتبه والای شهادت و مقام بیهمتای شهید در نظام آفرینش، بایستی به عرض برسانم که واقعاً مگر نوجوان شهیدی که تنها حدود شانزده تا بیست و یک سال از طول عمر پربرکتش میگذشته است چقدر نکات منحصربهفرد اخلاقی و رفتاری داشته است که ما در طول یک هفته شهدا (که فرصت بسیار مغتنم و گرانقدری برای تأثیرگذاری بر روی نسل آینده در اختیار داریم) شروع به کنکاش و جستجو پیرامون زوایای پنهان زندگی تعداد کمی از آنها و شرح کامل و بدون نقص احوال زندگیشان کنیم که بر فرض مثال بتوانیم تأثیرگذاری مثبت بر روی مخاطبان انجام دهیم. به گمان اینجانب این کار نه تنها جنبه تبلیغی ندارد که حتی جنبه ضد تبلیغی نیز دارد. زیرا همانطور که مسلم است آنچه اکثراً دلیل کسب فیض شهادت توسط جوانان و نوجوانان شده است، پاکی و بیآلایشی آنها و همینطور عدم درگیری فراوان آنها با مادیات و در یک کلام صفای کودکانهشان بوده است که در مقطع خاصی به علت قرار گرفتن در مسیر جهاد معنوی، ارتباط و علاقه تنگاتنگی میان معبود و صفحات سفید قلبشان برقرار گشته است و جاذبه این معبود متعالی سبب جذب آنها به سوی حقیقت و فنای آنها در ذات احدیت گشته است؛ لذا هر قدر که دقیقتر به زندگی این بندگان مخلص خدا بنگریم چیزی جز پاکی نخواهیم یافت (که البته بسیار مهم است) اما آنچه میتواند راهگشای نوجوان نسل جدید باشد، مسلماً ارائه راهکار برای آنچنانی شدن است و نه بازدید از موزه شهدا سوار بر قطار! (که حتماً برای نوجوانان پر جنب و جوش و فعال پس از مدت کوتاهی خستهکننده و ملال آور خواهد شد)
بیایید تصور خود را نسبت به هدف کلی هفته شهدا اصلاح کنیم. به جای آنکه ما سواره به دیدن سرزمین شهدا برویم، شهدا را به دیداری از سرزمین خود فراخوانیم. مثل این است که ما شاهد گذر قطاری نورانی از کنار مزرعه سبز و تازه جوانه زدهمان هستیم. آنچه در اذهان خوشههای تازه رسته گندم در این مزرعه از آن قطار نورانی نقش خواهد بست، شاید تمام زوایا و خصوصیات اخلاقی و رفتاری شهدا نباشد، اما پیام همبستگی آنها به یکدیگر و اینکه همگی یک مسیر را طی میکنند، باعث خواهد شد که اگر در طول مدت عبور آنها به خصوصیات اخلاقی و رفتار همگی اشراف کامل پیدا نکنند، با این حال از هر کدام نکتهای فرا میگیرند و میدانند که اگر از هر کدام از واگنهای قطار اطلاعاتی بدست آوردند، مثل این است که از هر واگن دیگری چیزی فهمیده باشند و این بسیار جالب و جذاب خواهد بود. علاوه بر این وقتی مهلت عبور قطار از کنار مزرعه ما به سر آمد، از آن منبع عظیم خیر و منفعت خاطرهای خوش در اذهان باقی خواهد ماند و امید بازگشت آنها در آینده در گوشهای از قلبهای پاک و مطمئن، چون چراغی روشن کننده مسیر زندگی آنها در طول باقی مدت سال است. در هر صورت رودخانه راه خویش را به سمت دریا خوب میشناسد.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
تیرماه ۱۳۸۰
نوزده ساله بودم که این را نوشتم. برای خودم هم باورش سخت است.