**
«صبح امروز، هواپیمایی با 75 سرنشین در قبرستان شهرمان سقوط میکند. طبق
آخرین اخبار واصله، تاکنون 22750 جنازه در محل حادثه کشف شده است و کار
گروه امداد و نجات برای یافتن اجساد قربانیان همچنان ادامه دارد.»
***
بامزه بود؟ بر فرض مثال اگر به جای عبارت «شهرمان» از عبارت «شهر تبریز» استفاده میکردم، آیا شما بیشتر میخندیدید؟ نه.
اسم این را میگذارم طنز پاک.
****
ماجرای این روزهای کاریکاتور روزنامهی ایران، من را یاد ماجرای داستان
نشریهی موج در سالهای قبل انداخت. یک نشریهی دانشجویی با تیراژ 300
نسخه، داستانی را منتشر میکند که سر از خطبههای نمازجمعهی تهران در
میآورد. آن گونه که میگویند در این داستان به ساحت مقدس حضرت صاحبالزمان
(عج) توهین شده است. نویسنده، سردبیر و هفت جد و آبای نشریه و دانشگاه را
زندانی میکنند و تظاهرکنندگان خشمگین، خواستار اعدام نویسندهی داستان
میشوند. افکار عمومی، این گونه جسارتهای قلم به دستان مزدور را توطئهی
عوامل استکبار جهانی میدانند و زنگ خطر هتک حرمت شعایر دینی در مجامع صنفی
و عامهی مردم به صدا در میآید.
اما واقعیت این گونه نبود.
نویسندهی این داستان، جوانک دانشجوی پریشان احوالی بود که نه تنها مسلمان و شیعهای معتقد بود، بلکه از ارادتمندان به نظام و ولایت و بسیج هم محسوب میشد. نیروهای امنیتی از تفتیش محل سکونت وی لوح تقدیر شرکت در فلان مسابقهی ادبی حکومتی را هم پیدا کرده بودند.
اهانتی که در داستان انجام شده بود، چه بود؟ طرح کلی داستان به این صورت بود که یک دانش آموز پشت کنکوری هفتهی قبل از آزمون سراسری با شخصی روبرو میشود و تقاضای او را برای مهیا شدن برای نبرد نهایی در صبح جمعه آن هفته و یاری امام زمان رد می کند، با این استدلال که: کنکور دارم.
اوج اهانت این داستان دو صفحهای شاید خطابهای غیر متعارف شخصیت اول با نمایندهی جایگاهی الهی بود. خطابهایی که بیادبانه نبود. اما تنها شأنیت چنان جایگاهی را نداشت.
بعد از تحریک افکار عمومی، داستان نشریهی موج در هزاران نسخه تکثیر و به طور سازمان یافته در سراسر کشور توزیع شد. عدهی زیادی این داستان را خواندند و در مورد توهین بودن یا نبودن آن اظهار نظر کردند.
در واقع عباس آقای ما (همان نویسندهی کذا) شانس آورد که مملکت رهبر دارد. اگر نبود برخورد تند و مستقیم ایشان در تریبون نمازجمعهی تهران با شعاردهندگان، حالا احتمالاً سنگ قبر آن مرحوم را هم پیدا نمیکردیم.
نویسندهی مذکور بعد از شش ماه زندان آزاد شد و جالبتر آن که نه از ایران فرار کرد و نه ضدانقلاب شد؛ بلکه از شهرت خود استفاده کرد و تا آن جا که من میدانم در آخرین سمت اجرایی، ناظر کیفی یکی از سریالهای پرطرفدار ماه رمضان پارسال بود!
*****
اشتباه چه کسی بزرگ تر بود؟ نویسنده یا خطیب نماز جمعه؟ چه کسی توهین بیشتری انجام داد؟ چه کسی ... چه کسی مسئلهی عباس آقا را که میشد با یک توبیخ شفاهی یا کتبی یا یک ترم تعلیقی یا ... فیصله داد، به مسئلهی امنیت ملی تبدیل کرد؟ بله! مسئلهی امنیت ملی!!
از قضا سرکنجبین صفرا فزود / روغن بادام خشکی مینمود!
******
حالا پیدا کنید عوامل استکبار جهانی را.
تو چون خود کنی اختر خویش بد / مدار از فلک چشم نیک اختری را.
*******
تغافل یکی از دستورات اساسی و کلیدی علمای اخلاق است. تغافل در تربیت کودک آن قدر مهم است که شاید تنبیه و تشویق آن اندازه مهم نیست. تغافل یعنی بدانی و ببینی و هیچ نگویی و در فرصت مقتضی چنان رفتار کنی تا طرف مقابل عملاً متنبه گردد. تغافل یعنی رابطهات را با شاگردت، با دوستت، با همسرت به خاطر اشتباه او بر هم نزن. نه بر هم نزن، که اصلاً کاری نکن که بفهمد که تو اشتباه او را فهمیدهای. این خیلی متعالی و دوستداشتنی است.
چرا ما اغلب آن گونه که بلد هستیم، خوب زندگی نمیکنیم؟
********
در دورهی آخرالزمان، همه چیز اجتماعی میشود. تغافل مردمان آذربایجانمان هم باید اجتماعی میشد. نه این که برعکس مصلحت دوره و زمانه، وقتی جنوب شرق کشور را اشرار ناامن کردهاند و جنوب غرب هم وعده وعیدهای شیخ نشین ها و دسیسههای انگلیس تکان تکان میدهد، گوشهای گربه را هم قلقلک بدهند.
موضوع تصاویر روزنامهی ایران جمعه، حشرات و به طور خاص سوسک بود، در تیراژ 3000 نسخه، در تهران. انتشار آن در اینترنت و ... را خدا میداند.
حالا شوخیِ بیاهمیت و زیرپوستی کاریکاتوریست روزنامه را مقایسه کنید با حجم اس.ام.اس هایی که روزانه هزلهای رکیک جابجا میکند تا پرتقالفروش را پیدا کنید.
بحث بر سر توهین نیست. فتنهای در جریان است. حتماً باید رهبری بگوید که شیرفهم شویم؟
*********
خلاصهی نتایج عملی گفتار بالا:
1- یک وقتهایی هنرمند خودش باید شعور داشته باشد.
2- اکثر اوقات خواننده هم باید شعور داشته باشد.
3- نگران استکبار جهانی نباشید. نیاز به توصیههای ما در مورد شعور ندارد.
4- خدا به مسئولین ما عقل، و به عاقلانمان مسئولیت عطا فرماید.
والامر الیکم
یاعلیش!