در دو روز تعطیلی عید سعید فطر، دل را به دریا زدم و بعد از مدتها دستدست کردن، ۴۵۰ صفحه کتاب بینظیر «لحظههای انقلاب» مرحوم محمود گلابدرهای را یک نفس خواندم. سالها بود که از این نوجوانیها نکرده بودم؛ خوشمزه و تکان دهنده بود.
دریغم آمد نکتههایی را از این ۴۸ ساعت دویدن پا به پای محمودخان گلابدرهای در تهران پنجاه و هفت برای شما قلمی نکنم.
۱.
چرا در تمام این سالها کسی خواندن این کتاب را به من توصیه نکرده بود؟ چرا هیچ وقت این کتاب در میان فهرست کتابهای برگزیده و تقدیر شدهی جشنوارههای رنگ به رنگ جایی نداشته؟ چرا هیچ اقتباس تصویری -مستند یا داستانی- از لحظههای انقلاب ندیدهام؟ کتاب که تمام شد این پرسشها خیلی برایم پر رنگ شد و هنوز پاسخ روشنی برای آن ندارم.
شاید چون لحظههای انقلاب مستند و مفصل است؛ شاید چون قهرمان اصلی این کتاب، مردم و انقلاب هستند؛ شاید چون قصهای که میگوید ما را نمیخواباند، بلکه از خواب بیدار میکند؛ شاید چون نویسنده آدم آس و پاس و بیکلهای بوده؛ شاید چون این کتاب در بهار ۵۸ منتشر شده و خیلی از زمانهی خودش جلو بوده؛ شاید به دلیل همهی این شایدها و شایدهای دیگر این کتاب همچنان مظلوم مانده است. شاید.
۲.
«لحظههای انقلاب» یادداشتهای روزانهی بسیار مفصل و پر آب و تاب یک مرد چهل ساله در روزهایی است که جوانها و نوجوانهای پانزده-بیست ساله، عاشق پیرمردی هفتاد و شش ساله شدهاند و ستونهای سلطنت پنجاه و چند سالهی پهلوی را به لرزه انداختهاند. این عاقله مردِ نامتعارف -با زنِ سوئدی و تحصیلات انگلیسی و خانهی کرجی و ریشهی شمرانی- برخلاف رفقای روشنفکرش با عوامالناس همدل و همقدم به دل آتش و خون و گلوله زده و تصاویری را ثبت کرده که هیچ دوربینی ثبت و هیچ شاهدی روایت نکرده است. نویسنده هر روز که بیرون میزده به استقبال مرگ میرفته و چند بار شانه به شانهی ملکالموت شده و هر بار دوباره و دوباره برگشته و خودش را در امواج خروشان مردم انقلابی غرق کرده.
صحنههای زیادی در کتاب هست که آدم توی دلش میگوید: «محمودخان! دیگه بیخیال شو! این مورد رو جون عزیزت ول کن! برگرد پیش زن و بچهت!» و گلابدرهای همچنان به دویدن لابلای مردم ادامه میدهد.
محمودخان شاگرد مدرسهی جلال است و چه حیف که جلال انقلاب را ندید و چه خوب که شاگردی داشت که کار ناتمام او را تمام کرد.
خواندن این کتاب برای نوجوانهای دبیرستانی ما ضروری است تا تصویری که از شاه مهربان و سرکوب ملایم اعتراضات مردمی و رحم و عطوفت ملوکانه، این روزها در رسانههای ضدانقلاب بارتاب مییابد تصحیح شود. نوجوان عزیز ما لازم است پیش از خواندن این کتاب کمی دربارهی اسلحهی ژ۳ و قدرت مرگبار آن و تفاوتش با آن چه از کلاشینکف دیدهایم و میدانیم تحقیق کند تا عمق وحشت و دلهرهی لحظات رو در رویی مردم با سربازان و درگیری خیابانی و تیراندازی به طرف تظاهرات را بفهمد. مرور این بخشهای کتاب حتی برای بزرگترها و نسل به جا مانده از لحظههای انقلاب هم میتواند بیدار کننده و مؤثر باشد.
۴.
چه دلیلی دارد که امروز این کتاب با همان سر و شکل چهل سال پیش چاپ شود؟ چهارصد و پنجاه صفحهی سی خطی، ریز ریز، بدون عکس و تصویر و توضیحات مکمل. کاملاً ضدمخاطب و بیسلیقه.
مگر ما سفرنامهی ناصرخسرو را به همان صورتی که نوشته چاپ میکنیم؟ مگر ناشران محترم به این سفرنامه، نقشه و تصویر و پاورقی و فهرست اماکن و نامها و مقدمهای در احوال نویسنده و ... اضافه نمیکنند تا این اثر قدیمی، خواندنیتر شود؟
تنبلی نشر محترم معارف که در راستای ترویج فرهنگ کتابخوانی لطف هم کرده و با صرف نظر نمودن از حقوق مادی، کتاب را از بیست به هفت هزار تومان کاهش قیمت داده، منجر به نخواندن کتاب میشود. مخاطب زیر چهل سال چه میداند میدان مجسمه و خیابان کاخ و سلطنت آباد و جاده قدیم شمران و ... کجاست که محمودخان هر روز پیاده گز میکند و دور میچرخد و آرام نمیگیرد؟ و مگر بدون تجسم نقشهی تهران میتوان از بزرگی حرکت انقلابی توصیف شده در کتاب سر در آورد؟
باید همت کرد و «لحظههای [مظلوم] انقلاب» را در ویراستی نو جانی تازه داد. حیف است که این کتاب به دست جوانان و نوجوانان ما خوش نمینشیند. حیف است.