به راستی که لحظهی بیداری انسان از غفلت، لحظهای مبارک و مقدس است و ثبت و حفظ این لحظهی خاص در زندگی هر فردی که باشد میتواند در بیداری دیگران نقشی مهم ایفا کند. در طول تاریخ بزرگان زیادی را میشناسیم که لحطهای بیداریشان از غفلت، زبانزد و ضربالمثل شده. حکیم ناصرخسرو قبادیانی یکی از این بزرگان است که در مقدمهی سفرنامهی خود از این بیداری واقعی یاد کرده است. اخیراً در جلسهای دوستانه این بخش از سفرنامه ناصرخسرو را روخوانی کردم و به نظرم رسید که تذکر به آن، مفید احوال مخاطبان محترم ازسرنوشت نیز هست.
چنین گوید ابومعینالدین ناصر خسرو القبادینی المروزی -تاب الله عنه- که من مردی دبیرپیشه بودم و از جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطانی، و به کارهای دیوانی مشغول بودم و مدتی در آن شغل مباشرت نموده در میان اقران شهرتی یافته بودم.
در ربیع الآخر سنه سبع و ثلثین و اربعمئه که امیرخراسان ابوسلیمان جعفری بیک داود بن مکاییل بن سلجوق بود، از مرو برفتم به شغل دیوانی، و به پنچ دیه مروالرود فرود آمدم، که در آن روز قران راس و مشتری بود. گویند که هر حاجت که در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند. به گوشهای رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای تعالی و تبارک مرا توانگری دهد. چون به نزدیک یاران و اصحاب آمدم یکی از ایشان شعری پارسی میخواند. مرا شعری در خاطر آمد که از وی در خواهم تا روایت کند، بر کاغذ نوشتم تا به وی دهم که این شعر بر برخوان. هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعینه آغاز کرد. آن حال به فال نیک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک و تعالی حاجت مرا روا کرد.
پس از آن جا به جوزجانان شدم و قرب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی -پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید که قولوا الحق و لو علی انفسکم- شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت: «چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند، اگر به هوش باشی بهتر.»
من جواب گفتم که: «حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند.»
جواب داد که: «بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید.»
گفتم که: «من این را از کجا آرم؟»
گفت: «جوینده یابنده باشد» و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت.
چون از خواب بیدار شدم، آن حال تمام بر یادم بود؛ بر من کار کرد و با خود گفتم که از خواب دوشین بیدار شدم باید که از خواب چهل ساله نیز بیدار گردم. اندیشیدم که تا همه افعال و اعمال خود بدل نکنم فرح نیابم.
روز پنجشنبه ششم جمادی الاخر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه نیمه دی ماه پارسیان سال بر چهارصد و ده یزدجردی. سر و تن بشستم و به مسجد جامع شدم و نماز بکردم و یاری خواستم از باری تعالی به گذاردن آنچه بر من واجب است و دست بازداشتن از منهیات و ناشایست چنان که حق سبحانه و تعالی فرموده است.
پس از آن جا به شبورغان رفتم. شب به دیه باریاب بودم و از آن جا به راه سنکلان و طالقان به مروالرود شدم. پس به مرو رفتم و از آن شغل که به عهده من بود معاف خواستم و گفتم که مرا عزم سفر قبله است. پس حسابی که بود جواب گفتم و از دنیایی آنچه بود ترک کردم الا اندک ضروری.
[نقشهی سفر ناصرخسرو بر گرفته از این صفحه + ]
و بیست و سیوم شعبان به عزم نیشابور بیرون آمدم و از مرو به سرخس شدم که سی فرسنگ باشد و از آن جا به نیشابور چهل فرسنگ است. روز شنبه یازدهم شوال در نیشابور شدم.
در این روزها و شبهای مبارک از همهی شما التماس دعای خیر دارم.