دیر شدهاست. میبینی؟
این همه روز رفته است و راوی خالی.
ظرف داری و مظروف نه. دل داری و عشق نه. جان داری و روح نه. نامه داری و عمل نه. عصیان داری و خجالت نه. عمر داری و توبه نه.
کاش توبه داشتی و عمر نه. خجالت داشتی و عصیان نه. عمل داشتی و نامه نه. روح داشتی و جان نه.
دارد دیر میشود. میبینی؟
2.
هفدهم اردیبهشت هشتاد و هشت هم گذشت و هیچ ممکن نشد که دومین بزرگداشت روز جهانی آدمیزاد را مثل آدم برگزار کنم. هر چند که چیزکی هم نوشتم و فهرستی هم مرتب کردم. اما چنان شد که نشد.
نکوداشت مقام برجستهی آدمیزاد وظیفهای است که غالباً در زندگی به سختی از عهدهی آن بر میآییم. از سال گذشته قصد کردم تا مشخصاً این فریضه را در راوی پی بگیرم و البته همهی گفتنیها دربارهی هفدهم اردیبهشت را همان موقع گفتهام.
حالا که مینویسم، سالی را گذراندهام؛ و آدمهای بیشتری را دیده و شناختهام؛ و خوشحالم که میتوانم به این بهانهی کوچک ازشان تشکر کنم.
آدمهای امسالِ من، همه جوانند و پیامِ مشخص این اتفاق برای من آن است که دارم پیر میشوم. و حالا که دیر شده است فقط بزرگ میدارم یاد و نام جوانان این سالِ رفته را: اکبر را و حامد و وحید و مجتبی را و اصحاب سبت را و البته مهدی و محمد و حسن و محمد را. نیکو باد نامشان که بزرگند.
3.
خداحافظی؛ قصهی تکراری خردادهاست و البته این به گمانم آخرین خرداد باشد.
سالِ کاری معلمها مهر تا خرداد است و تابستان تعطیل؛ و پیامبری هم مگر تعطیلی بر میدارد؟
البته معاف خواستن از پیامبری را در تاریخ یکبار یونس تجربه کرد که سر از شکم ماهی درآورد و «لااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین» و لقمان حکیم هم که از بیخ مثل اینکه زیر بار نرفته بود. ما چه کارهایم؟
و من نُه ماه، آبستنِ این «چه کارهبودن»اَم. خرداد فصل فارغ شدن است. فصل فراغت و فرقت؛ و شاید «هجرت»
از نظر میثم، کارِ من «فرار به عقب» است. مجتبی هم ناراضی است.
اما به غیر از اینها ظاهراً کسی از این خداحافظی ناراحت نیست. جالب است؛ میبینی؟
...
بگذار خرداد بگذرد. از این بیشتر خواهم گفت.
4.
دهمین والی مملکت امام زمان علیهالسلام را به زودی «مردم» انتخاب میکنند! هر آدم ِ ایرانی در هر ولایتی که باشد، پیر یا جوان، زن یا مرد، دانا و نادان، خائن و خدوم، هرزه و مؤمن، فقط یک رأی دارد و از این ابلهانهتر هم مگر میشود؟ باید در این مبانی کمونیستی قانون اساسیمان تجدید نظر بکنیم. هر چند که در کمونیسم هم حزب رأی میدهد و مردم به واقع گوسفندند. مردهشور دمکراسی را ببرند با این مکافات انتخاباتش.
چرا فحش میدهم؟ معلوم است که ناراضیام. برای این که میبینم و میفهمم که این ساختار، منطقگزیر و نفاقپرور است. رسانهی ملی پیشرفت کردهاست: «مناظرهی بین نامزدها» بفرمایید جلسهی محاکمه بدون حضور قاضی. خود رسانه میفرماید که مردم قضاوت صحیح خواهند کرد و البته نفرمود که در نمایش مغالطه و نفاق چه حقیقتی برملا میشود که مردم بتوانند قضاوت کنند؟
حرف همین است: «والی را باید ولی تعیین کند، نه موالی.»
...
بگذار این روزها هم بگذرد. از این بیشتر خواهم گفت.
5.
در انتخابات شرکت میکنیم. حتماً. اما انتخابمان از بین بدها «بدترین» نخواهد بود.
...
بگذار کمی هوا روشنتر شود. خواهم گفت.
6.
-: «بعد از این همه مدت، خوب ننوشتی پسر!»
-: «دعا کنید حال من و مجید خوب شود آقا. شاید خوب نوشتیم.»
دوشنبه، ۴ خرداد ۱۳۸۸