پنجاه روز بعد از زلزلهای که صبحِ پنجم دیماه زمین را لرزاند، مردم پرچمها را از زیر خاک بیرون کشیده بودند و خاک بر سر میریختند.
حالا ما آمدهبودیم تحقیق و تماشا. لابلای جمعیت گم شدم و عکس میگرفتم: از مردم، از علمها، از طبلها و سنجها، از پسربچهها و دخترکان بمی که زنجیر میزدند و گریه میکردند؛ و پسزمینهی این تصاویر، همه ویرانی خانهها و کوچهها بود.
ظهر عاشورا با بچههای کمیته امداد به «اسلامآباد دسک» رفتیم؛ روستایی در بیست کیلومتری بم؛ که لرزیده بود، اما خرابی نداشت، از بس که پیش از آن آباد نبود!
روستایی بیمسجد، بیروحانی، بیپل، بیجاده، بیستکیلومتری بم.
ورودی روستا چهارتا قبر تر و تازه بود با سنگهای گرانیت سیاه که گفتند همهی تلفات روستا در زلزله همینهایند. پرسیدیم چطور همین چهار نفر؟ گفتند: آن شبِ جمعه به مهمانی رفته بودند منزل اقوام، بم؛ والا اگر نرفته بودند، الان همین جا بودند!
*
امروز تاسوعاست و پنجم دیماه هم هست و شش سال از آن روز گذشته است و من حتماً باید در حرم حضرت معصومه علیهاسلام به یاد این خاطره میافتادم.
(به گمانم پیشتر یک جایی مفصل به خاطرهی آن ظهر عاشورایی پرداخته باشم.)
*
البته اگر امروز تاسوعا نبود و پنجم دیماه هم نبود، باز باید از این خاطره یاد میکردم به مناسبت نوشتهی پیشین راوی: «شیب تند پایان دوران»
من آنقدر جرأت نداشتم که موقع جنازه درآوردن «بم» باشم. اما بعدها برای تماشا و اسکان موقت –همان مقدار اندک که از دستمان برمیآمد- رفتم و معنای آوار و خرابی و زلزله را از نزدیک لمس کردم. اگر امروز از زلزلهی تهران حرف میزنم، آنچه دیدهام میگویم؛ صرف تخیلات نیست.
*
از هفتهی پیش تاکنون، نظرات متعددی از دوستان دربارهی آن مطلب خاص دریافت کردم که منجر شد متنی که نوشته بودم بردارم. اما برای ثبت در تاریخ، پینوشتها و نظرات دوستان را حفظ کردم تا شاید روزی به کار آید.
*
و البته با همهی احترامی که برای «شیخ صادق گرامی» و برادرم «سیدمحمدعلی» قایلم، معتقدم نوشتن و گفتن و مطرح کردن فرضیات هیچ تأثیری در مقدرات عالم ندارد. داستان خواب رفقای یوسف صدیق علیهالسلام را هم – اگر آنگونه که صادق گفته، اتفاق افتاده باشد- یک امر شخصی میدانم که نمیشود به مقدرات جمعی تعمیم داد.
صادق عزیز میداند که در نوشتهی من هیچ تصریح و اشاره و کنایهای به قطعی بودن این حادثه نشده بود و از هیچ کدام از نشانههایی که حضرتشان واگو کردهبودند در نوشتهی من ذکری نیامده بود.
آیندهپژوهی، آیندهی زمینی ما را میسازد. ترسیم چشمانداز و هدف و ... مسیر آینده را به ما نشان میدهد. اما این ربطی به مقدرات عالم ندارد. معلوم است که هیچ کدام از ما بلایی چون زلزلهی تهران را تمنا نمیکنیم. اما دلیل نمیشود که به بعد از آن فکر نکنیم و برایش برنامه نداشتهباشیم. برای اقدام صحیح بعد از بروز حوادث ناگهانی، باید ذهنها را از قبل آماده کرد و من هدفی جز این نداشتم.
هر چند که آنگونه که از عنوان مطلب هم بر میآمد، بندهی حقیر کمترین، اگر خدای ناکرده، زبانم لال، به جای پروردگار عالم بودم و میخواستم امر ظهور را در چهل و هشت ساعت محقق کنم، این روش جذاب و ماندگار را هم بررسی میکردم!
*
یکی از روشها بسیار متداول آیندهپژوهی، بازیهای نمادین و شبیهسازی شده است.
اگر مهمانی دومی در کار بود، به نظرم انجام یکی از این بازیها دستورجلسهی جالبی باشد.
zelzele1.jpg
دو: مخاطب اینجا دنبال نوشته های همین نویسنده است با همان تراوشاتش نه نظرات نظر دهندگان!
سه: گیریم که حالا منتشر نمیشد بهتر بود اما حالا که منتشر شده و هر که میخواسته خوانده دیگر حذف کردنش معنایی ندارد! البته به جز کنجکاوی!! که آن هم با گوگل مرتفع می شود!
سلام............پاسخ راوی: همان دعوای قدیمی عقل و عشق است آقا مجتبی! عقلم حرف شما را تأیید می کند.
منتهی: از دوست یک اشارت از ما به سر دویدن