دور میز استراحت بحث از قیمت سهام و افزایش 300 درصدی سرمایه شرکت به کانگورو و مراتع استرالیا می کشد و بگو و بخند راجع به ارتفاع سه متری که کانگورو در یک جهش می پرد...ـ
مراسم فاتحه داریم . این سومین مراسمی است که در این سه هفته در آن شرکت می کنم. هفته اول مادربزرگ یکی از بچه های تست برق؛ هفته دوم عموی یکی از بچه های مکانیک و امروز پدربزرگ علی کشاورز خودمان.ـ
روزهای اول نمی دانستم بین آن همه دستفروش جلوی در کارخانه خرمافروشان چه بازاری دارند که حالا فهمیده ام. رسم است آخر وقتهای کاری قبل از غذا و یا وقت چای اعضای گروههای مجاور همگی با هم به محل کار فرد عزادار می آیند و دیده بوسی و تعارف خرما و صلوات و فاتحه و همین. دور تا دور می ایستند و خرما در دست فاتحه می خوانند... ما الان مثلا صاحب عزاییم. چون به دیدن یکی از بچه های ما آمده اند.ـ
...این سنتی است که می بینم همه از هر رده و مرتبه ای به آن پایبندند الا مهندس. سرش در کتاب و کانگورو است و چیزی به روی خودش نمی آورد.ـ
...شب در راه سوار شدن به سرویس در این هوای خنک عجیب و بی موقع؛ برایم تعریف می کند که سر کلاس زبان بحث بر سر عمر کانگورو شده است و یکی گفته که بیش از سی سال عمر نمی کنند. چون دندانهایشان تا آن سن از بین می رود و چون چیزی نمی توانند بخورند از گرسنگی می میرند. بعد یک نفر در کلاسشان می گوید چرا پیش دندان پزشک نمی روند و مهندس نازنین ما به یکی از همکلاسیها که دندانپزشک است گفته به استرالیا مهاجرت کند و کلاس از این صحبتها از هم پاشیده است و استادشان تنبیهش کرده و ...
درست مثل بچه ها می ماند. هفت هشت سال از من بزرگتر است اما هنوز...ـ
با این همه تفاوت احساس می کنم کمی بی تفاوتی بد نیست...ـ