بوی کوچه باغهای خاکی طرشت و توپ بازی بچهها و من که به تماشایشان نمیایستادم وقتی عزیزترین موجودات عالم در جیبم، در قوطی خالی کبریت، از من التماس برگ توت میکردند. دوان دوان از کنارشان میگذشتم و جعبه خالی کفشم را تخیل میکردم که خانه خوبی برای کرمهای کوچک من خواهد بود.