کاپوت را که بالا می زنم هوای داغ موتور می خورد توی صورتم. ماشین پشت ماشین. از صبح با این هوای گرم همینطور یک بند سرم در موتور است. جهانگیر صدای رادیوی ماشین را بلند کرده است. خواننده انگار خوشی زیر دلش زده باشدء صدایش را در سرش انداخته و چهچهه می زند:
-«نفس خروس بگرفت که نوبتی بخوااااند...»
-«گاز بده... گاز بده... بده... خوبه... خوبه...»