هر چند که اصولاً اهل درافتادن با مقبولات و مشهوراتم و از تیتر این مقال هم اولین برداشتِ محتمل همین است؛ اما بزرگی را لزوماً در درافتادن با بزرگان نمیبینم و از درافتادن با بزرگان، شخصاً بزرگی نمیجویم. لکن به نظرم ریشهیابی پدیدارهای بزرگ عامه پسند، کلید گشودن راز و رمزهای بسیاری است.
این بانوی مجردهی چشمبادامیِ جمعهشبهای تلهویزیونِ ما، از جهاتِ بسیاری مرا به یاد آن پسرکِ دستانِ چشمآبیِ جاروسوار میاندازد و برایتان اگر بخواهم بگویم کلید یافتن شباهتهای این هر دو در امرِ آموزش نهفته است.
یانگوم استعدادِ غریبی در آموختن دارد و در آموزشگاههای دربار (چه آشپزخانه و چه داروخانه) مورد توجه خاصِ بعضی اساتید و مورد بغض و کینهی بعضی دیگر است. او علیرغم همشاگردیهایش که بیهدف میآموزند و آموختن را از سر اجبار پیشه کردهاند، انگیزهی اولیه و مُحرکِ درونیِ قویای دارد که خواهناخواه از میانِ دیگر مخدراتش ممتاز میسازد.
نگاهی به کفوِ جادوگرِ یانگوم، هری، بیاندازیم. در مدرسهی هاگوارد شاگردان زیادی با انگیزههای متنوع حضور دارند و از این میان تنها هری است که به لحاظ نسل و تبار برترش بهتر میآموزد و مورد محبت یا نفرت اساتید و دانشآموزان قرار میگیرد. تمامِ مسایل و مشکلات پیچیدهی مدرسه، به گونهای به هری ختم میشود و او قهرمانِ ناخواسته، اما با انگیزهی تمامِ ماجراهاست.
یانگوم هم، چنین است. گروهی از همکلاسیهای بیاستعدادِ حسود، از روز اول به دنبالِ محوِ این استعدادِ ساعی هستند و گروهی دیگر از اساتید و دوستان، حامیانِ تحسینگر و بعضاً حقیرِ بانو در مصایب و مشکلاتند. هر خطِ داستانیِ خاصّی که در مجموعه آغاز میشود، از یانگوم عبور میکند و در نهایت به او میانجامد.
یانگوم و هری هر دو بیکس و کارند. مهربان و دلسوز با حامیان و ستیزنده و پرخاشگر با دشمنان. آن ها گاه و بیگاه در آنچنان گرفتاریهای پیچیدهای اسیر میشوند، که هر گونه امید از نجاتشان نا امید میشود و بعد، با پایداری و استقامت از موانع صعب العبور میگذرند و تحسین بیننده را بر میانگیزند.
آداب و رسوم و قوانین و مقررات پیچیده و اعجاب برانگیز هاگوارد و قصر سئول نیز به یکدیگر تنه میزنند. سنتهایی که قهرمانان ما هرگز در مورد درستی یا نادرستیشان کنکاش نمیکنند و صرفاً تمامِ عزم خود را برای پایداری آن ها جزم میکنند. یانگوم و هری «حافظان فروتن وضع موجود» هستند. در رأسِ هاگوارد پیرمرد خوش قلبِ روشن بینی حضور دارد و در عالیترین مقام قصر، پادشاهی جوان و عادل با مادری تیزبین و حقشناس قرار دارد. پس نیازی با درافتادن با سیستم احساس نمیشود. فقط باید آدمهای نامناسب از مناصب و ارکان حساس کنار بروند تا دنیا برای قهرمانان ما شیرین شود.
البته تفاوتهایی نیز در نوع حرکت و دوستان و دشمنان این دو وجود دارد. هریپاتر اشرافزاده ای دورمانده از حق و حقوق خود است و یانگوم رعیتزاده ای مسحور جلال و جبروت اشرافیت. مخالفان هری از یک سو نیروهای اهریمنی و از سوی دیگر لردهایی هستند که چشم دیدن این پسرک باهوش و زیرک را ندارند. دشمنان یانگوم اما از خاندان سلطنتی نیستند. آن ها همگی از رعیتزادگان دیگری هستند که با دوز و کلک و رشوه و ستم، جایگاهی برای خود در قصر دست و پا کرده اند و از رقیب باهوش و پاک دلشان در هراسند.
نتیجهگیریهای اولیه بدون ذکر استدلال:
* احساس هم ذات پنداری با چنین قهرمانانی، همان اندازه که اجتناب ناپذیر است، خطرناک هم هست. دلبستگی به مشی حرکت یانگوم یا هری در محیط پیرامونشان، از ما کبریت بیخطر خواهد ساخت. نوع اقدام اینها در برخورد با مشکلات، آن چنان دچار افراط و تفریط است که از ما در عمل آدمهای خنثی و بیطرح و برنامهای خواهد ساخت.
* از آن جا که فضای تصویر شده از محیط های آموزشی در این داستانها، به شدت با فضای واقعی محیطهای آموزشی در کشور ما تفاوت دارد، ناخودآگاه برای دانشآموزان ما توهماتی پدید میآید که نتیجهاش بر خلاف تصور، سرخوردگی و درگیری بیشتر با سیستم خواهد بود.
* به هر حال در این پدیده ها، الگوهای قابل استفاده و نمونه های قابل تأملی در امر آموزش معرفی میشود که اندیشه، تقلید و بومی کردن آن ها پسندیده مینماید.
حتی یانگوم...