قبلاً بگویم که این نوشته قرار نیست دربارهی «بیوتن» باشد. نه نقدی بر آن و جانبداریای از آن. شاید بیشتر به بهانهی «بیوتن» باشد و دربارهی همه چیز.
$$$
همان اولین باری که چیزی راجع به امیرخانی شنیدم، این را هم شنیدم که در حالِ نگارشِ آخرین رمانش «بیوطن» است که دربارهی مهاجرینِ ایرانی در آمریکاست و بعد از آن تا امروز «ناصر ارمنی» و «داستان سیستان» و «نشت نشا» و هشتاد تا «سرلوحه» از او خوانده بودیم و «بیوطن» را نه! خوشبختانه امروز میتوان با دلخوشی گفت که امیرخانی بدهی دیگری به ما ندارد. قولی که داده بود عمل کرده و «بیوتن» را به ما فروخته است. اشکالی ندارد. از چشم انتظاری که بهتر است!
اما در همین یکی دو هفتهی گذشته که حدود چهار هزار نفر کتاب او را خریدهاند و خواندهاند، سوالی در ذهنها میچرخد و در دهانها مزمزه میشود که هنوز کسی با قاطعیت به آن جواب نداده است: «آیا شش سال چشم انتظاری، ارزشش را داشت؟»