رضای امیرخانی هم اگر «جعفر» را دیده بود، به جای «بیوتن» نوشتن، به صرافت «ای وطن» نوشتن میافتاد!
*
همیشه با خودم فکر میکنم که اگر جعفر، ده پانزده قرن زودتر به دنیا آمده بود، حتماً «پیامبر» میشد: چوپانزاده است! از اهالی روستایی که مطمئنم نام آن را نشنیدهاید: «مهرآباد»...
جعفر، دیوانهی جلال است. سردبیر جدّیترین نشریهی آنزمان دانشگاهمان بود. تقریباً همهی نشریه را هم خودش مینوشت؛ با چند تا اسم مستعار: م-مهرآبادی، الف-ملتی، جیم-میم،... دریغ از این که یک بار به نام امضا کند. توی شناسنامهی نشریه هم مینوشت: زیر نظر شورای سردبیری! شورایی که خودش رئیس و تنها عضو آن بود.
اول بار، نام سیدمنیرالدین هاشمی را از او شنیدم و بارها داستانهای منتشرنشدهاش را غلطگیری کردم. جعفر، دیوانهی جلال است و این از بند بند نوشتههایش توی چشم میزند...
«مهرآباد» اسم فرودگاهی در غرب تهران نیست. جایی است در سرحدّات شمال هرمزگان و جنوب فارس. باید از شیراز به لار بروی و از آنجا تا مهرآباد دو ساعتی راه هست: مسافرتی بیست و چهار ساعته با وسایل زمینی امروز.
الان که میخواهد از تهران به خانهاش بازگردد، با قطار بندرعباس میرود و یکی دو ایستگاه مانده به بندر، پیاده میشود و با موتورسیکلت یا وانت تا روستایشان یکی دو ساعت در خاکی میتازد.
خودش تعریف کرد که در مسیر راهِ ایستگاه تا خانه، رودخانهای هست (که من نام آن را روی نقشه «رودِ شور» خواندم) که هیچ معبری ندارد و باید به آب بزند. با یک دست ساکش را روی سر میگیرد و با دست دیگر، چوب بلندی را جلوتر از خود در رودخانه فرو میکند تا مسیر کمعمقتر را پیدا کند. خودش میگفت که یک بار که سیلاب شدیدی آمده بود، تا گردن در آب رودخانه فرو رفته است و سند ازدواجش که در ساک بوده خیس آب شده: همسرش اهل روستای «دِرِز» است، در همسایگی مهرآباد.
جعفر یک سالی میشود که درسش تمام شده و برای اعزام به خدمتِ وظیفه اقدام کردهاست. ماجرای تهران آمدنش هم به همین مربوط است: نامهاش از لار به شیراز و از شیراز به تهران آمده و بازگشته، اما به دستش نرسیده؛ گویی در طول مسیر، جایی در پیچ و خم چاپارخانهها سر به نیست شده باشد. تاریخ اعزام جعفر در آن نامه، دوم تیرماه بوده و حالا قاعدتاً غیبت خورده است. رفتهاست شیراز، گفتهاند به تهران برو، و به تهران که آمده، گفتهاند که باید به «مرزنآباد» بروی: محل دورهی آموزشی، جایی نزدیک چالوس!
این که گم شدن نامهی جعفر توسط پست و نظام وظیفه به خود او چه ارتباطی دارد، بماند. اینکه باید به محلی که باید اعزام میشده و نشده برود و از آنها استعلام بگیرد که غیبت دارد، موضوع خندهدارتری است.
جعفر، آوارهی کوه و جاده و خیابان و شهر و روستا، بالاخره در نیمهشبی بارانی به مرزن آباد میرسد و تا صبح جلوی مغازهای، مقوا پهن میکند و روی زمین، خوابمُرده میشود. صبح بعد از شنیدن فحش و بد و بیراه به مقدار لازم، نامهای از پادگان مرزنآباد میگیرد و به تهران میآید. وقتی میرسد که عصر شده و باید تا صبحِ فردا صبر کند.
امروز صبح، نامه را به معاونت وظیفهعمومی تسلیم میکند و حوالی ظهر به خانهاش برمیگردد.
الان باید برای شما سؤالاتی پیش آمده باشد: مسافرت یک هفتهای او چقدر خرج برداشته؟ شبها را کجا خوابیده؟ چه میخورده است؟ چه کسی او را راهنمایی میکرده؟ ...
جواب کمی از این سؤالات را من میدانم و باقی را از او نپرسیدم.
ای وطن!
این آدم اگر از قضای روزگار، کارش به یزد و دانشگاه و ... نمیافتاد و چهار تا رفیق توی شیراز و تهران پیدا نمیکرد، آیا امروز میتوانست سوار قطار بندرعباس شود یا نه؟
ای وطن!
جعفر که تحصیل کرده است و سرد و گرم چشیده؛ دیپلمههای مهرآباد چه میکنند؟
البته خداوند بزرگتر و عالمتر و بصیرتر و خبیرتر از این حرفهاست.
اما نگاه انسانی به عالم، حکم میکند که اگر دستمان خالی است، لااقل درد داشته باشیم.
باور کنید اگر کسی توی خیابان جلویتان را گرفت و پاکت نظام وظیفه اش را نشانتان داد و از شما پول بلیت قطار یا اتوبوسش را برای بازگشت به خانه مطالبه کرد، باور کنید که ممکن است راست بگوید. فقط ممکن است.
ما یک مشت جوانِ دانشجوی ساده-باده، تعطیلاتمان را میکوبیم و هزاران کیلومتر در دل کوهها و بیابانهای این سرزمین میرویم که جهاد کنیم؛ که «مسافرت جهادی» رفتهباشیم.
اما باید باورمان بشود که «اصل جهادی» در تهران است.
باور داشته باشیم.
* این مطلب ۳۰ مرداد ۸۴ در لوح دانشجو هم منتشر شد.
ترور ناجوانمردانه یکی دیگر از مردان پاک دل و پاک زی خطه خون وشهادت ، ایران اسلامی ، شهید مسعود احمدی مقدس قاضی پرونده ضد انقلاب منافق امروزین واطلاعاتی دیروز(اکبر گنجی ) را به محضر حضرت صاحب الامر (عج) ، مقام معظم رهبری ، خانواده معظم آن شهید بزرگوار و امت خداجوی ایران اسلامی تسلیت عرض می کنیم . از خداوند متعال برای روح آن شهید والامقام علو درجات و برای خانواده آن شهید بزرگوار صبر زیبا مسئلت داریم . از خداوند متعال می خواهیم تا مرتکب این جنایت وحشیانه و همدستان و دوستان وی و آنان که از این اقدام سود می برند ، ضمن اینکه در همین دنیا به چنگال عدالت گرفتار آیند در روز جزا نیز با عذاب دردناک محاصره گردند.