علیرغم تحلیل تمام قوای غضبیهی جسم و روحم در این روزها –آنقدر که شاگردها هم فهمیدهاند و راحت سرِ کلاس موش میدوانند- اکنون به غایت عصبانیام و در این حال قصد کردهام که بنویسم تا بلکه خون شما را نیز به جوش بیاورم...
ما غلط کردهایم که ادعایمان میشود که میفهمیم. ما به جمیع ارواح خبیثهی اجداد کفار خندیدهایم که جمهوری اسلامی به پا کردهایم. از جمهوری که پز عالی و جیبخالیِ مردمسالاری و گفتگویِ کذا و مشارکتِ فلان نصیبمان است و از اسلام –کور شوم اگر دروغ بگویم- که فقط ریش جنبانیدن دم افطار و نرمش صبحگاهی لب طلایش را به کمرمان زدهایم. دریغ از جویی معرفت؛ دریغ از ذرهای شعور؛ افسوس از یک اپسیلون فهم.
بیست و هفت سال سعی و خطا بس نیست؟ بیست و هفت سال گود کردنِ پایِ ستونهایِ اعتقاد عوام بس نیست؟ به خدا اگر یک آدمِ بیسوادِ کورِ جذامی به اندازهی بعضی حضرات سعی و خطا کردهبود، یا تا الان راهی به صراط مستقیم یافته بود یا غیرتمندی پیدا میشد که سرش را گوش تا گوش ببرد و روی سینهاش بگذارد. تا کجا میخواهیم سر تکان بدهیم و خودمان را به خواب بزنیم؟ چه زمانی و چه کسی قرار است برایمان فریاد سر دهد که: پادشاه لخت است؟ از چه میترسیم؟ با چه کسی رودربایستی داریم؟
...
دلم از رسانه پُر است و چشمم خون؛ که سنگها را بسته اند و سگها رهایند...
...
برای من، ابنسینا دوی فلسفه و مظهرِ عقل و شعورِ دوران طلایی تفکر اسلامی است. (یکش را همه میدانیم که ملامحمّدِصدر است) خرد او تا به جایی است که به قول محمد منور از زبان ابوسعید در اسرارالتوحید: «آنچه ما میبینیم، او میداند» ...
پای عقل و شعور شیخ الرئیس –که شیخالرئیس باشد- در فهم مسئلهی معاد جسمانی میلنگد و خود میفرماید که اگر نبود حدیث نبوی، لاوالله، که معاد جسمانی را نمیپذیرفتم. (و البته اسبِ چموشِ فهمِ ملاصدرا این پیچ تند را هم میجهد تا مقامِ یکِ یک باشد تا همیشه) یک مشت آدمِ بیبصیرت و بیشعور دور هم نشسته اند و به خیالِِ خامِ خود سریالِ نمادین ساختهاند. حضرت ابلیس تشریف آوردهاند و تجسم و تجسد یافتهاند عیناً و کلاً در صورت یک زن (بل فرشته!!) و مؤمنان متقرب بارگاه الهی را گمراه میکنند!! البته این خانمِ شیطان از سویی به جن ماننده هستند که به بسمالله و عمامه حساسیت ویژهای دارند و انرژی متصاعد میفرمایند و از سوی دیگر از سُم و شاخ در وجود ذیجودشان خبری نیست.
ملقمهای از راست و دروغ و افسانه و خرافات و اراجیف و ابتذال که به زنندهترین صورتی مسئولین محترم صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران در ساعات پربینندهی بعد از افطار به خوردِ زن و مرد و پیر و جوان و مؤمن و ملحد میدهند.
من ندیده بودم این فاجعه را (قبلاً هم گفتهام که در ماه مبارک، تلهویزیون و موسیقی را معلق میکنم) منزل فامیلجان اما -مثل منزل اکثر عوام الناس- پای تلهویزیون روزه را افطار میکنند -در ذکر و حال و توجه- و توفیق اجباری شد ملاقات این مصیبت.
فامیلجان که آدم زیرکی است و از نیش و کنایهزدن به ما احساس شعف خاصی میکند (گویی انتقام خود را از هر چه ملای سیاه و سفید است گرفته) با آب و تاب داستان سریال را تعریف می کرد و از استهزا و تمسخر، فرو نمیگذاشت. فکر میکنید همسر فامیلجان چه میکرد؟ او که به حرفهای شوهر عادت دارد، در حین پخش برنامه تا یک ساعت بعد از آن، مشغول سر هم کردنِ یک مشت حرفهای پیرزنی برای خانمهای فامیل بود و خدا میداند توی این حرفها چه مهملاتی که رد و بدل نمیشود...
و یکی دو هفتهای هست که بچه ها سر کلاس سؤالهای عجیب و غریب میپرسند و بیارتباطِ با درس، در عوالم جن و پری و غول و شیطان و رمزِ بسمالله سِیر میکنند.
...
و یکی این بیسوادِ بیشعورِ کورِ از جذامی بدتر را بگوید که شبهه انداختن به یک دقیقه است و جواب دادنش به هزار سال.
نیت خیرت را هم که بپذیرم، فیالحال بانگت ناخوش است. پس از برای خدا: مخوان!