...
مرد میانه سال: سراغ می گیرد از حسینِ علی بهترین خلق و کسی نمی داند. مردی کوفی است که به شتاب آمده؛ واحه به واحه و رباط به رباط؛ کم نیست سه روز در راه!
حالا سوار دوباره سوار است و نا آرام دور سکو می گردد و به آن ها که به سویش می دوند چیزها می گوید که ما نمی شنویم؛ به جای آن صدای مرد میان سال که نزدیک تر است به عبدالله و همراهان، به گوش می رسد-
مرد میانه سال: گویند کوفیان مسلمِ عقیل فرسته ی حسینِ علی را سر بریده اند، وسر بریده را را بر سر نیزه کرده اند و بر در دارالحکومه نهادهاند.
عبدالله: خون؟ در این عید محرّم؟
...
عبدالله: آیا مسلم از کافران یا حرامیان یا منکران بود؟
دهنهدار: نه، او از مومنان بود؛ از بهترین ایشان. امین و پیک پیشوای ما حسینِ علی.
عبدالله: مردی با این مراتب؟
دهنهدار:[سرگشته] آری، من هم نمی دانم. کوفیان لابه ها کردند تا وارث حق برود کوفه را خانهی ایمان کند؛ و مسلم پسر عم او طلایه دار و خبر بر بود. [به سوی او بر می گردد] تو حسینِ علی را چه می دانی؟
عبدالله: او پیشوای راحله است و همینم بس!
دهنهدار: آه آری، هنوزم این سخن در گوش است که فرمود ما برای برداشتن بند آمدیم نه بند نهادن. سرداری از فاتحان ایران بر جمل می خندید؛ و حسین علی او را به فریاد گفت بر تو باید گریست که جای جنگ با ستم، به جای ستمگر نشستهای!
عبدالله:[گم در اندیشه] از او بسیار می گویند؛ و آن ها که می گویند چرا خود چون او نیستند؟
از او بسیار می گویند؛ و آن ها که می گویند چرا خود چون او نیستند؟