هدفِ فیلمِ فصلِ دیگر، نشان دادنِ نمایی جذاب، پرنشاط، زنده و پر تحرک از یک اردوی جهادی است. در این فیلم قرار و بنا بر توجیه و استدلال نیست. قرار بر تحریک عواطف و احساسات مخاطب است. دوست داریم بیننده پس از تماشای فیلم، احساسی خوب و دوستداشتنی از این اردو داشته باشد. هدف ما به هیچ وجه درگیرِ جزییات یک منطقه یا یک جمعِ خاص شدن نیست. هیچ نامی از مکان، زمان یا گروه در میان نیست. این روایت باید کاملاً قابل تطبیق با تمامیِ اردوهای جهادی باشد. (بدیهی است که مقصودِ ما، یک اردوی جهادیِ استاندارد و ایدهآل بر اساسِ نظرِ غالبِ هستهی مرکزیِ گروه رضوان است)
رویکردِ دیگر ما پرداختن به فضای جهادی از درون است و از نگاهِ بیرونی به جهادی صرف نظر میکنیم. ما دنبالِ بعدِ اجتماعیِ جهادی در منطقهی محروم نیستیم. نمیخواهیم همهی جوانب و فوایدِ جهادی را فهرست کنیم. قصد پاسخ دادن به هیچ شک و شبهه ای را نداریم. دنبال بررسی و نقد وضع واقعی زندگی جوانان در جامعه امروز و نقش جهادی در آن نیستیم تقریباً هیچ بعدِ اجتماعیِ بیرونی و تهرانی در فیلم وجود ندارد. ما فقط به آن بخشی از جهادی نظر داریم که جنبهی درونی و کارکردی معنوی برای افراد دارد: خودسازی. این بحثِ جدیدی خواهد بود.
در حقیقت ما قصد داریم کارِ جدیدی انجام دهیم. به هیچ وجه به دنبالِ ارائهی گزارشی کامل و جامع از تمامِ زوایای اردوی میغان نیستیم. فیلمِ ما از فرصتِ جهادیِ میغان برای زدنِ حرفهای خودش استفاده میکند. البته از آن جا که میخواهیم به ابعادِ درونیِ جهادی بپردازیم، نیاز به دستمایه قراردادنِ درونِ افراد داریم.
یک راه این است که گزارشگری به مصاحبه با افرادِ مختلف اقدام کند و نظرشان را پیرامونِ فواید جهادی از درون جویا شود!
راهِ دیگر این است که راویِ دانایِ کل، به توضیح و تشریحِ درونِ افراد و جریانات بپردازد.
اما راهِ ما این است که یک فردِ معمولی که برای بارِ اول در این فضا قرار گرفته است به تعریفِ خاطراتِ خود میپردازد و لابلای توضیح و توصیفِ ماجراهای کلی، برداشتهای شخصی و درونیِ خودش را نیز بازگو میکند. یعنی ما مستندی از زندگیِ وحید داریم که او با زبانِ خودش اولین جهادیش را تجزیه و تعریف میکند. البته اصلِ صحبتهای او به توصیفِ ماوقع اختصاص دارد و تا حدِ ممکن از تحلیل و نقد پرهیز میکنیم.
کلِ ماجرا با فلاش بک تعریف میشود. یعنی در لحظاتِ پایانیِ اردو در قطارِ بازگشت، وحید به مرورِ خاطراتِ دو هفتهی گذشته میپردازد و ما گاه گاهی تصاویرِ او را میانِ ماجراهای جهادی میبینیم.
از آن جا که خاطراتِ ذهنیِ وحید به صورتِ منظم بازیابی نمیشوند، ما فرصتِ این را خواهیم داشت که خطِ سیرِ زمانی را هر طور که دوست داریم به هم بزنیم و موضوع موضوع، بدون توالیِ زمانی به سراغِ اتفاقات برویم. مثلاً وحید به یادِ «زندگی در جهادی» میافتد. ما کارهای معمولی و روزانهی جهادی را پشتِ هم ردیف میکنیم. (فعالیتهای شهرداری) او به یادِ «کار» میافتد. ما جزییاتِ مرتبی از آیینِ کار کردن در جهادی را نشان میدهیم. (گروه عمران) او به یادِ دوستان و دوستیها میافتد. ما جمعهای دوستانه و تفریحات را میبینیم؛ و وحید از یادآوریِ نامنظم این خاطرات برداشتهایی میکند که حرفهای اصلیِ فیلم است.
لذا استفاده از نریشن ناگزیر خواهد بود. اصلیترین چالش ما هم نریشن است. هر چقدر که نریشن در دلِ تصاویر گم شود دلنشین تر خواهد بود. باید از افتادن به ورطهی شعار دادن و مقاله خواندن روی فیلم بترسیم.
الآن که این نوشته را مینویسم از این نقطه احساسِ خطر میکنم.
شاید راه حل این باشد که نریشن فقط در صحنه های قطار و وحید حضور داشته باشد و در فلاش بکها اصلاً از نریشن استفاده نکنیم. پس استفاده از صدای صحنه در آن جا در اولویت خواهد بود.
به دلیلِ فضای احساسیِ فیلم استفاده از موسیقی نیز میتواند چالشی دیگر تلقی شود. حضورِ موسیقی باید به شدت کم رنگ و ناشنیدنی باشد. کلاً اگر مجبور نباشم هیچ استفاده ای از موسیقی نخواهم کرد.
برای روایتِ داستان سازهای بادی با فضای ایرانی (مثلاً نی غیر غمگین) را میپسندم و برای تحرک و نشاط دف یا ضرب با رنگ زورخانه و زنگِ زورخانه. به هیچ وجه موسیقی غیر ایرانی یا ایرانی در دستگاههای غیربومی را صلاح نمیدانم. حتی به این نیز فکر کردهام که روی تصاویرِ ما توسطِ چند نوازنده دف و نی زده شود.
احتمالاً در چندین مورد ما به تغییرِ سرعتِ تصاویر محتاجیم. در بخشی برای نشان دادن روال کارها با تند کردن حرکت زمان و در پاره ای موارد برای نشان دادن حس یا تمرکز بر جایی، از آهسته کردن تصاویر سود خواهیم برد.
کلاً این فیلمِ سی دقیقه ای باید از نماهای فراوانی تشکیل شود. ما هیچ پلان یا نمایی را بیش از ده ثانیه ادامه نخواهیم داد و با انواعِ تمهیداتِ بصری، شکستنِ قابها یا حذفِ لحظاتِ غیر ضروری، پرش ایجاد میکنیم.
بعضی نماهای ما کارکرد عکس را خواهد داشت و لزوماًَ حرکت در آن وجود ندارد.
اصلاً از تند بودنِ ریتمِ فیلم در بخشِ فلاش بک نمیترسم و بسیار مایلم که با این ترفند مرورِ سریعِ خاطراتِ یک نفر در قطار واقعی به نظر برسد.
در صحنه های قطار هم به نماها تنوع خواهیم داد تا لحظاتِ تفکرِ وحید خسته کننده و کش دار نباشد. هر چند شاید ریتمِ آن از ریتمِ فلاش بکها آرامتر باشد.
فصلِ دیگر در مرحلهی تدوین بافته خواهد شد و امیدوارم حاصلِ کار حریر از کار درآید نه بوریا!
* در اولین جهادی رضوان حجم زیادی تصویربرداری کرده بودیم و تا مهر آن سال اصلاً دست به آنها نزده بودیم. هر چند که هنگام تصویربرداری طرح و قصهی اصلیمان معلوم بود، اما بازبینی راشها من را به ذهنیتی رساند که این متن را نوشتم. در ادامه سال ۸۷ هم تدوین و جمع کردن فیلم آن قدر طول کشید تا نهایتاً در آخرین روزهای اسفند ۸۷ مستند «فصل دیگر» را در دومین جهادی رضوان نمایش دادیم.
مطالعهی این نوشته و مقایسهی آن با محصول نهایی هر بار به من درسهای زیادی میدهد. این نقد یک فیلم نیست. طرح منتقدانهی یک فیلم توسط سازندهی آن است!
گفتار متن فصل دیگر را هم در اینجا منتشر کردم.