... شناخت بچهها از ساتورو و شناخت ساتورو از بچهها بواسطه حجابی به اسم هینوکیو همچنان تا آخر فیلم ناقص و مبهم میماند. از سوی دیگر انجام کارهای خطرناک یا خلاف توسط هینوکیو در برخی صحنههای فیلم به خوبی نشان میدهد که «حضور بدون جسم» تا چه اندازه میتواند آزادیبخش یا هنجارشکن باشد. اوج این داستان هم جایی است که قابلیت ادراک «لامسه» ربات فعال شده و این بدن نیابتی، صاحب خود را تا لبهی مرگ میبرد...
*دربارهی یکمین جهادی رضوان و فیلم مستند آن «فصل دیگر» قبلاً نوشتهام. آنچه اینجا میآورم گفتار متن این فیلم است که با محبت و صدای مجید ضبط شد و روی چهرهی وحید نشست. شعر اواسط متن هم از قیصر امینپور است.
انتشار: مهر ۹۲
{در پایان تونل}{نجوا}
رفتن، بریدن، گریختن، دل بستن، پیوستن، رسیدن
{توی کوپه ایستاده}{عادی}
مثل رویا بود و تمام شد. به همین راحتی تمام میشود.
فرصت لمس یک تجربهی حیرت آور به همین سرعت میگذرد و تمام میشود.
*
...و یکی از بخارا پس از واقعه [حملهی چنگیز] گریخته بود و به خراسان آمده، حال بخارا ازو پرسیدند. گفت: «آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند.»
جماعت زیرکان که این تقریر شنیدند، اتّفاق کردند که در پارسی موجزتر از این سخن نتواند بود...(تاریخ جهانگشای جوینی)
**
عصر یکی از آخرین چهارشنبههای هشتاد و یک، به دعوت کسی بود یا کسانی، درست به خاطر ندارم، همراه یکی از رفقا عازم شدیم به جلسهای در خبرگزاری قدس. موضوع جلسه گویا تشکیل گروهی بود یا حلقهای یا جمعیتی یا سمنی (سازمانِ مردم – نهاد یا همان ان.جی.اوی خودمان!) برای مطالعه و پروارسازی افکار نسل جوان در زمینهی فلسطین. قدری توی راهرو و دم در معطل شدیم تا دعوتمان کردند به اتاق جلسه. میزِ گردی بود که دور تا دور نشسته بودند، همه هم غریبه (البته با ما و برای ما) گوشهای از مجلس یکی دو تا صندلی خالی مانده بود که فیالفور اشغال کردیم. کسی خودش را معرفی نکرد و از ما هم نخواستند که خودمان را معرفی کنیم. البته در طول جلسه از لابلای حرفها فهمیدم که آن آقایی که بالاتر از همه نشستهاند، دکتر مجتبی رحماندوست (اخوی آقا مصطفی) دبیر جمعیت حمایت از مردم فلسطین هستند و کنار دستشان آقای محترمی به نام سردار نورانی که نمیدانم چهکارهی آن جا بودند.