همینطوری بیمقدمه، بعد از چند ماه، یکهو ایمیل زده بود که آقا چه نشستهای که: «خسته شدم از این دین و مصّب و میخواهم مسیحی شوم!»
برایش نوشتم: «ثم ماذا؟» نگرفت و پس لازم دانستم شیرفهمش کنم.
رفتم دیدنش. بیخبر قبلی و بیدعوت و تعارف. بجای خرس پشمالو و شکلات، برایش یک انجیل عیسی مسیح گرفتم: ترجمهی هزارهی نو، مطبوعهی 2007 ایلام پابلیکِیشن، نافِ یونایتد کینگدام، نفیس!
چنان ماتش برد که گفتی اسرافیل در صور دمیده باشد! دقایقی به حیرت و لبخند گذشت. سپس تبریکش گفتم تشرف به ترساکیشی را و در ادامه دو نکتهی کوچک را متذکر شدم:
اول آنکه از این پس حقِ دلبستن به قرآن را نداری. چون اگر که قرآن را دوست بداری ناگزیر از تبعیتِ آن خواهی شد و قرآن تو را که امروز اهلِ کتابی، به آیین دیگری میخواند.
دوم آنکه دیگر اسم امام حسین علیهالسلام را نیاور که او برای اصلاح در امتِ جدش به خون کشیده شد. او کشته شد تا آیین اسلام که نسخ آیین مسیح است برجا بماند و امروز تو در مقابل اویی.
*
به گمانم کمی تند رفتم.
بغضش ترکید و خلاص شد.
*
*
نتیجهها:
الف) «نوجوان» دوست دارد دیده شود. «تیریپ» و «فشن» و «لات بازی» و «وبلاگ نویسی» ریشهاش همین است. بجای سمپاشی شاخهها، به فکر آبیاری درست ریشهها باشیم.
ب) خیلی خوب است اگر آدم بعضی وقتها حرف هایش را برای یک کسی بنویسد. خدا را چه دیدی؟ از قدیم گفتهاند: «از این ستون به آن ستون فرج است.»
ج) و همچنین فرمود: «تنها بنایی که اگر بلرزد محکمتر میشود، دل است.»
د) «لا اکراه فیالدین، قد تبین الرشد من الغی» شما بگویید مدرسهای که تربیت هدفمند و روشمند و کذلکاش به رشد منجر نشود، چهجور مدرسهای است؟
*
پ.ن:
+ پیامبری هم عالمی دارد؛ پاره وقت و تمام وقت!
++ آقا مجید فیالحال تشریفشان را بردهاند فرنگستان. اگر توفیق بازگشت به میهن اسلامی نصیبشان شد، دعا بفرمایید توفیق زیارت دستخط شریفشان در راوی نصیب همهی ما بشود.
+++ بعد از مدتی مدید، میزبان وب راوی تغییر کرد. باید از آقا روحالله که زحمت فنی راوی را تا امروز کشیدهاند تشکر ویژهای بکنم. گفتم که یادم نرود.
++++ پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد...