همینطوری بیمقدمه، بعد از چند ماه، یکهو ایمیل زده بود که آقا چه نشستهای که: «خسته شدم از این دین و مصّب و میخواهم مسیحی شوم!»
برایش نوشتم: «ثم ماذا؟» نگرفت و پس لازم دانستم شیرفهمش کنم.
و در تاریخ خواهند نوشت که در سنه یکهزار و سیصد و نود و نه شمسی، که سفاهت و شقاوت و کرونا از اینجا تا ینگهدنیا را در نوردیده بود، شبپرههای ریشپرفسوری آخرین تلاشهایشان را میکردند تا زیر سایهی جهل و درماندگی عوام، خود را از آفتاب حقیقت مصون دارند...
البته من مدتهاست به توصیه استاد اخلاقم (!) پایم را از مناقشه با سیمکشها بیرون کشیدهام. اما به پاس رادمردی و زمانشناسی سروران ارجمندم «دکتر کمیل خجسته» و «دکتر عبدالحسین کلانتری» در پاسخگویی به آخرین تقلای مستفرنگهای نشسته بر گردهی ملت، شما را به خواندن یادداشتهای زیر دعوت میکنم:
دنیای استیو جابز و دنیای وزارت ارتباطات
کمیل خجسته
«جهان مصالحهها» یا «منازعات پلتفرمی»؟
عبدالحسین کلانتری
+ الیس الصبح بقریب؟
++ شادی روح سیدمجتبی نواب صفوی صلوات.
*
مدرسه، وقتی بچهها نیستند، از اداره هم بدتر است. توی اداره ها وقتی ارباب رجوع یا مشتری نباشد، همه چیز سر جای خودش است. همه سرشان خلوتتر است. بگو بخند دارند. تقریباً همه چیز دلپذیرتر می شود.
اما توی مدرسه این طور نیست. ظاهراً همهی امور وابستگی تام و تمام به حضور دانشآموز دارد. وقتی بچهها نیستند هیچکس حوصلهی کار ندارد. همان معلمهای بگو بخندِ هر هفته، توی دفتر اخم میکنند و موقع روزنامهخواندن یا چایی خوردن سرشان را هم بلند نمیکنند. احتمالاً اگر مُجاز بود، تند و تند سیگار میکشیدند و با قوطی کبریتش روی میز بازی میکردند. سرایدار و نظافتچی هم کسل است. حتی او هم به سر و صدای بچهها، به شلوغبازیهایشان، به کثیف کردن راهروها و کلاسها عادت کرده است.
مدرسه، وقتی بچهها نیستند، از اداره هم بدتر است و من مدرسهای را دوست ندارم که وقتی بچهها نیستند همه خوشحال باشند. مدرسه برای من این گونه تعریف میشود.
بچهها نخِ اتصالِ دانههای تسبیحِ مدرسه هستند.
حتماً شنیدهای که: معلمی شغل انبیاست؛
و حتماًتر شنیدهای که: معلمی اشتعال است و اشتغال نیست.
و میگویمت که:
معلمی شاید شغل انبیا باشد، ولی اشتغال انبیا نیست.
لذا هر پیامبری که میبینی اشتغال اساسیتری از پیامبری هم دارد:
از چوپانی و گلهداری که مربوطتر است(!) بگیر تا نجاری و زراعت و تجارت!
این ها اشتغال جسم است و پیامبری دغدغهی روح.
و از همین روست که در این روزگار، پیامبری پاره وقت میشود. اشتغالات در عصر مدرنیته عمدتاً روحگیرتر از آن است که پیامبری تمام وقت باشد.
حقیقت را میدانم و واقعیت را میبینم.