*
مدرسه، وقتی بچهها نیستند، از اداره هم بدتر است. توی اداره ها وقتی ارباب رجوع یا مشتری نباشد، همه چیز سر جای خودش است. همه سرشان خلوتتر است. بگو بخند دارند. تقریباً همه چیز دلپذیرتر می شود.
اما توی مدرسه این طور نیست. ظاهراً همهی امور وابستگی تام و تمام به حضور دانشآموز دارد. وقتی بچهها نیستند هیچکس حوصلهی کار ندارد. همان معلمهای بگو بخندِ هر هفته، توی دفتر اخم میکنند و موقع روزنامهخواندن یا چایی خوردن سرشان را هم بلند نمیکنند. احتمالاً اگر مُجاز بود، تند و تند سیگار میکشیدند و با قوطی کبریتش روی میز بازی میکردند. سرایدار و نظافتچی هم کسل است. حتی او هم به سر و صدای بچهها، به شلوغبازیهایشان، به کثیف کردن راهروها و کلاسها عادت کرده است.
مدرسه، وقتی بچهها نیستند، از اداره هم بدتر است و من مدرسهای را دوست ندارم که وقتی بچهها نیستند همه خوشحال باشند. مدرسه برای من این گونه تعریف میشود.
بچهها نخِ اتصالِ دانههای تسبیحِ مدرسه هستند.
**
با خودم فکر میکنم که کارِ کدام پیامبر از همه سختتر بوده و در همان اولیاش در میمانم. یعنی آدم ابوالبشر (علی نبینا و آله و علیه السلام) تنهایی چه میکرده است؟
::پینگاشتها::
+ مجید جان! رفیقِ رفیقِ آدم، لزوماً رفیقِ آدم نیست. آدم باید خودش آدم باشد که آدم که آدم شد، عالم عالم میشود. بنگر و هشدار!
++ مجید جان! خودی و نخودی و غیرخودی که مفهوم است؟ ما خط قرمز داریم و هر که پایش را آن طرف خط گذاشت، صراحتاً غیرخودی است. رفیق و نارفیق هم ندارد. بشنو و هشدار!
+++ مجید جان! نوشتهی پیش از اینت، راوی را از پیاده روی به دویدن انداخت. اگر اهل دویدنی، بدو و اگر نه، ما را به قدم زدنِ خودمان واگذار. هر چند که اگر شما بدوی، همچنان پایهی پا به پا دویدنت هستیم.
++++ حسین جان! دوستان و آشنایان، زیاده اینجا میآیند و زیاده مترصد خواندن از فضای حقیقی هستند. تا کی نثرِ مُتکلفِ مُتصَنعِ آبستره؟!
+++++ شاید بهتر باشد. شاید هم نه! کسی چه می داند؟