1.
در سختیها
با خدا بودن
و با یادِ خدا بودن
و به یادِ خدا بودن
و یادِ خدا کردن
..
سخت است.
2.
اهلِ فالِ نیک و بد زدن نیستیم و صد افسوس که نیستیم. در روز این همه نشانهی امیدبخش و نشاط آفرین اطرافمان میچرخد، در روز این همه بار می شود که معجزهای رخ می دهد؛ این همه لحظه میشود که ناگهان نامرادی به مرادِ دل تبدیل می شود؛ از دلِ سختی، خوشی و راحتی پدید میآید و نمیبینیم و نمیفهمیم.
همین کسی که امروز ظهر، اتفاقی، در نماز جماعت کنارِ دست من نشست؛
همین رفیقی که ناغافل بعد از مدتها توی مترو میبینی؛
همین کتابِ خاک خوردهای که بعد از این همه وقت امروز چشمت را وسط کتابخانه میگیرد؛
همین بلیط مشهدی که ناخواسته برای پس فردا جور میشود؛
همین زیارتِ ناگهانی که نصیبت میشود؛
همین صفحه از قرآن که اتفاقی بازمانده است؛
همین آیهای که در کتیبهی دورِ محراب، بعد از قرنها، امروز به چشمت آشنا میآید؛
همین قصههای باستانی و تکراری که این روزها زمزمه میکنی: داستان آدم، داستان دو برادر، داستان نوح و طوفانی که از خدا خواست، داستان ابراهیم (و ابراهیم که یک امت بود) و ماجرای و ماجرای و ماجرا؛
همین غزلِ امروزِ سعدی، حکایتِ دیشبِ گلستان، خاطرهی عصرِ روزِ دوشنبه.
3.
فشارت میدهد و فشارت میدهد و فشارت میدهد تا بگویی: «آخ!» بترکی.
اما تو پوستت نرم است. آبلمبو میشوی.
آبِ سرخ را میمکد و تفالهی سفید میماند.
..
این ماجرای زندگی من است، اگر انار بودم.
4.
مجید رفتهاست بشاگرد تا دو ماه سرِ بچههای پیچیدهای که زندگی سادهای دارند گرم کند و من ماندهام تهران و با بچههای سادهای که زندگی پیچیدهای دارند دل خوش کردهام. جمله:
«ای دل! تو چه میکنی؟ میمانی یا میروی؟»
5.
دلم تنگِ کاغذ و مداد بود و هیچ نشد توی حرم چیزی بنویسم. این جا تلافی کردم.
6.
تا «راوی مجید» برگردد، هر هفته اجباراً «راوی حسین» را تحمل میفرمایید. پیشاپیش از صبر شما سپاسگزارم.