وین عجب بین که پندارهای پراکندهیمان هم پاره وقت گردیده است و خبری هم از پیامبری نیست. وین عجب دان تا بعد!
2.
«اسباب کشی» سومین عاملِ مهمِ رخدادِ بیماریِ افسردگی در جوامع صنعتی غربی است. (اولین و دومینش مرگ نزدیکان و طلاق است) و از شما چه پنهان، این مدتی که در وعدهی ما تأخیر افتاد درگیر کشیدن اسباب از اتاقی به اتاق دیگر بودیم در این مسافرخانهی بزرگ.
دمِ آرش و حاجی (قب) گرم که به موقع به داد رسیدند. به هر حال جماعت وبلاگنویس در همینگونه روزها باید به یادِ هم باشند. انشاءالله به زودی زود، در شادیِ منظورِ نظر، جبران کنیم. آمین.
3.
بامزه نیست؟
سیلویِ راوی سر از کیهان درآورده است؟ بیمقدمه و مؤخره و توضیح و تشریح و حذف و اضافه.
بدین وسیله از همهی خوانندگان آن روزنامهی محترم به جهت تضییع وقت شریفشان با نوشتهای که اصلاً نمیدانستند به چه منظوری، کجا، چرا، چگونه و با چه طول و تفصیلی نوشته شده است، عذرخواهی می کنم. راویان این صفحه تقریباً در این ماجرا نقشی نداشتهاند.
4.
به همتِ یاور و مددکارِ ارجمند، برادر و رفیقِ شفیق، تکنوکراتِ فرزانه، جنابِ مقدم، تصویربرداریِ مستندِ روایتِ بشاگرد به مرحلهی امیدوارکنندهای رسیدهاست و با دعا و نذر و نیازِ دوستان ممکن است به زودی به پایان برسد.
این کار هماکنون در مرحلهی یافتن تهیه کننده است! پیشاپیش از بذل توجه همهی سروران گرامی سپاسگزارم.
5.
و پنج را برای دوستِ کمسالم مینویسم که در ابتدای سالِ تحصیلی، بیبهانه، از معلمش تشکر کردهاست و چه خوب گفتهاست که: «تشکر کردن تا حدودی سخت است. اما به نظر من فقط گفتنِ آن سخت است.»
تشکر کردن کارِ سادهای است. فقط گفتنِ آن سخت است. همیشه همینطور است:
برای آدمهای پاک، برای آدمهای خالص، همیشه گفتن چیزهای خوب از انجام دادنشان سختتر است. برخلاف چیزهای بد که گفتنشان از انجام دادنشان سادهتر است.
پیامبر هم چهل سال خوب بود. چهل سال خوبی کرد؛ به همه. بعد از چهل سال تازه به جایی رسید که گفتندش: بگو، بخوان، اقراء. تازه به جایی رسید که توانست خوبیها را بگوید؛ همهی خوبی ها را بگوید. شد قرآن: یعنی خواندنی: یعنی گفته شده.
امیرالمؤمنین هم خوب بود. از اول خوب بود. از کودکی در غارِ حرا تا نوجوانی در بسترِ پیامبر و جوانی در احد و خیبر. همهاش خوبی بود؛ خوبی میکرد. اما هر آن چه گفتهاست و نوشتهاند از میانسالیاش است. جمعش کردهاند و اسمش را گذاشته اند: راهِ خوب گفتن: راهِ بلاغت: نهج البلاغه.
:::
برادرِ کوچکم که استعدادِ بزرگی در گفتن داری؛
«پیامبر» گشایندهی هر بندی است و «معلم» اگر پیامبری بداند وظیفهاش گشودنِ بندهاست. معلمی که بند مینهد، معلمی نمی داند.
دعا می کنم و دعا کن که این رشتهی محبتِ زمینی، بندی و سدّی برای محبت های آسمانی نشود که فریبِ شیطان به ما بسیار قریب است.
6.
چرخ و فلک روزمرگیهایمان دوباره با جای اولش بازگشت و سالِ تحصیلی آغاز شد. این نوبت البته با ماهِ مبارکِ رمضان و همهی امیدمان به همین است که بلکه برکتِ ماهِ مبارک این چرخ و فلک را به پرواز درآورد.
نوزدهمین سالِ تحصیلیِ تکرار شوندهی من فراز و نشیبهای خاصی دارد که ممکن است به یادماندنیتر شود. حتماً دعا بفرمایید.
7.
این نوبتِ راوی، به یادِ گذشته ها، با شماره و روزمره بود. البته عفو میفرمایید.