معلم باید پیامبر باشد. چرا جای خدا می نشینی؟ خدا: حق است؛ یکی است؛ صاحب است؛ مالک است؛ عاقل است؛ عادل است. خودش ساخته؛ هر چه هست مال خودش است. هر کاری هم که بخواهد میکند. حق هم دارد: مال خودش است. حق دارد. حق است.
تو فقط معلمی. خیلی که هنر کنی میشوی پیامبر. پیامبر یک تابلوست. یک تابلوی بلیغ. خاک بر سرت اگر خودت را بنشانی جای خدا؛ خودت را حق کنی؛ خودت را حق ببینی.
تو تابلویی. یادت نرود. یک تابلوی باشعور و فهیم. زیر و روی بندگان خدا را یکی نکن. تو یک بندهای؛ درست مثل خودِ آنها:
«قل انما انا بشر مثلکم، یوحی الی...»
فرق تو همین است. تو فقط واسطهای. گوشَت را تیز کن که از کجا وحی میشود. چه کار داری خدا بندگانش را از چه راههای دیگری دوست دارد هدایت کند؟ خیابان پر است از تابلو. آدم باید در نهایت خودش عاقل باشد. بگردد تابلوی مسیر خودش را پیدا کند. نمیتوانی جلوی تابلوهای دیگر را بگیری. نمیتوانی برای تابلوها تکلیف تعیین کنی اخوی! تو خدا نیستی. شاید خدا خواسته بندهای از تابلویی غیر از تو به مقصد برسد. تو از کجا میدانی؟ مگر خدایی؟
معلمی شغل انبیاست. پیامبرِ خوب داریم؛ پیامبرِ بد هم داریم. پیامبرِ بد، استکبار میورزد و دعوی خدایی میکند. اما...
تو خوب باش!
پارهای از پینوشتها:
* واضح است که مخاطب خاص دارد. هر چند که خواص، کثیرند.
* اول بار است که با نامِ حقیقی خودم از این نوشته ها مینویسم. برایم مهم است.
* ...
* مجید را و قدیمی ها را یحتمل به یاد مرتضی و ما و آنها میاندازد. برایم مهم است.
* قرار است هر از چند گاهی پراکنده پندارهای یک پیامبر پاره وقت را این جا بگذارم. این پیش درآمدی است که برایم مهم است.
* ... مشتاقی به که ملولی. همین پراکندهی پارهوقت هم که روایت میشود غنیمت است برای خودمان و البته بسیار ضروری و مهم است.
* کسی از یک لحظهی دیگر چه خبر دارد؟
* کسی از یک لحظهی قبل چه خبر دارد؟
* ...
* دم را غنیمت!
* ...