...
- این اتاق ما بود، البته کتاب ها و سایر چیزها هم اینجا بود. این وسطی که بسته است، اتاق آقای راشد بود. آن طرف انبار بود...
آقا به دقت خیره شده بود به پنجره ای که به کوچه باز می شد. در نگاهش چیز عجیبی بود. به دور و بر اتاق نگاهی کرد.
- ما بیش تر این طرف تکیه می دادیم و می نشستیم به مطالعه و نوشتن...