از سر نوشت :: حسین غفاری

روایت‌های بی‌گاهِ یک پیام‌برِ پاره‌وقتِ دوره‌گرد

فهرست
x
x
خرده ادراکات
  • ۱۳ مهر ۰۱

    ▪️سالروز شهادت حضرت ابی‌محمد، حسن بن علی بن محمد، ابن‌الرضا (علیه و علی آبائه السلام) بر شما تسلیت باد.

    ♨️در سال‌های اخیر تلاش‌های پراکنده‌ای برای بصری کردن وقایع تاریخی مقدس، با هدف ملموس ساختن موضوعات کهن برای نسل جوان و نوجوان رخ داده است. این تلاش‌ها که در شکل سنتی به ترسیم شمایل معصومان یا پرده‌نگاری‌های عاشورایی محدود می‌شد، با خلاقیت هنرمندان معاصر برای عبور از احتیاطات شرعی، به قله‌هایی همچون آثار حسن روح‌الامین ختم شده که کیفیت آثار، حس و حال اجرا و زاویه دید و روایت خاص او از وقایع، در این سال‌ها بسیار بازتاب یافته است.

    ⚠️مثل هر کار تازه‌ای، در کنار فرصت‌های این تصویرسازی‌ها، باید مراقب آسیب‌های احتمالی آن هم باشیم. مثلاً جانشین‌سازی یک تصور واحد از صحنه‌ای تاریخی به‌جای توسعه درک‌های متعدد از آن واقعه نزد مخاطبان با سطوح معرفتی مختلف؛ یا بسنده کردن به زاویه و عمق دید هنرمند در شناخت آن صحنه یا واقعه تاریخی. همچنین اگر در این میان خطایی هم در تصور یا تصویر هنرمند رخ بدهد، بعداً به سختی می‌توان آن را از ذهن مخاطب پاک کرد.

    🎨برای نمونه نگاهی به آخرین نقاشی دیجیتال 🖌️هنرمند وارسته و نازک‌خیال حسن روح‌الامین بیندازیم که به مناسبت هشتم ربیع‌الاول، صحنه‌ی نماز حضرت حجت ابن الحسن (عج) بر پیکر پدرشان امام حسن عسکری (ع) را در این روز ترسیم کرده است. طبق نقل تاریخی امام مهدی (عج) که در این هنگام کودکی پنج ساله بودند، عموی خود، جعفر بن علی (که بعدها به جعفر کذاب معروف شد) از اقامه نماز بر پیکر پدر کنار زدند و خود برای ایشان نماز اقامه کردند.

    🔍با دقت به این نقاشی نگاه کنید. جعفر بن علی در این نقاشی چند ساله به تصویر کشیده شده است؟
    ❓۵۰؟ ۶۰؟ ۷۰؟!
    💡این در حالی است که می‌دانیم امام حسن عسکری (ع) در سال ۲۶۰ ق. در ۲۸ سالگی به شهادت رسیده‌اند و جعفر اختلاف سنی جدی با ایشان نداشته و به احتمال قریب به یقین کوچکتر از امام بوده است.

    🤔در اینجا یک بی‌دقتی کوچک هنرمند نقاش، تصور مخاطب را از واقعیت تاریخی دگرگون می‌کند و فهم او را در این نقطه متوقف نگه می‌دارد. اینکه جعفر کذاب یک جوان بیست و چند ساله‌ی خام خیال و در سودای غصب زعامت شیعیان باشد فرق دارد با آن‌که او را پیرمردی مسن بدانیم که بر سنت عربی به عزای برادر ایستاده و در ظاهر میراث‌دار او بوده است.

    🚦فرایند «تصویری شدن» تاریخ مقدس، اگر از اساس قابل تردید نباشد، این قدر هست که باید با الزامات معرفتی فراوانی همراه شود تا رهزن نباشد.

    وَ لِلّٰهِ الْحَمْد

  • ۷ مرداد ۰۰

    نامه اعتراضی جمعی از شترداران و بازرگانان بغداد به جناب موسی بن جعفر، بزرگ طایفه علویان

    ای پسر پیغمبر خدا؛
    در میان بزرگان شهر بعد از انتشار شایعاتی درباره فرموده‌ی شما به جناب «صفوان بن مهران» آشوب و تشویشی در گرفته است.
    چنین روایت کرده‌اند که حضرتتان از مراوده اقتصادی جناب صفوان با خلیفه بزرگ و کدخدای مشرق زمین، جناب هارون الرشید ناخرسندید.
    آیا بغیر این است که زنده نگه داشتن دین جد شما به آباد بودن مملکت اسلامی و پایداری مناسک و شعائر الهی میسر است؟
    آیا در این دوران طلایی حکومت بنی‌عباس که از چین و هند تا دروازه‌های بیزانس تحت سلطه‌ی خلافت اسلامی قرار دارد، حرکت یکتا امپراطور مقتدر مسلمانان به قصد انجام اعمال حج، چیزی بجز مجد و عظمت اسلام را نوید می‌دهد؟
    آیا به این فکر کرده‌اید که اگر عملی خداپسندانه مثل «کمک به یک مسلمان برای انجام حج» را تعبیر به «مشارکت در بقای ظالم» بفرمایید، آن وقت تکلیف این همه تاجر و بازرگان و کاسب خرده‌پا که هر روز امیدوار به مراوده تجاری با دستگاه ثروتمند و باشکوه خلافت هستند چه می‌شود؟ آیا شما جواب زن و بچه‌های مظلوم آن‌ها را می‌دهید اگر با امتناع از داد و ستد با دربار شب‌ها سر گرسنه بر بالین بگذارند؟
    شما که پسر پیغمبر و محترم در میان مردمان هستید آیا نترسیدید که اگر جناب صفوان، که از شترداران خوش‌نام و مشهور هستند، از همکاری با خلیفه امتناع کنند چه بر سرشان می‌آید؟
    از حضرتتان انتظار زمان‌شناسی بیشتری داشتیم تا در این ایام که سپاهیان اسلام در مرزهای روم با کفار در حال مبارزه هستند، چنین تزلزلی در پشت جبهه‌ها ایجاد نفرمایید.
    در هر صورت صنف شترداران و بازرگانان بغداد که جمع کثیری از مردم و کسبه محترم را نمایندگی می‌کند از عمل به این توصیه جنابعالی معذور است و امیدواریم که بدبینی به خلیفه بزرگ را کنار بگذارید و اتحاد مسلمانان را خدشه دار نفرمایید.

    والسلام
    مردادماه۱۴۰۰

    پ.ن:
    داستان مشهور «صفوان جمال»

  • ۱۱ فروردين ۰۰

    متأسفانه در جدل غیرخردمندانه و کاملاً سیاسی این روزها، وظیفه مستقیم دولت در آموزش رسانه‌ای و تربیت رسانه‌ای نادیده انگاشته می‌شود.
    هر چند که این نکته قابل تأیید است که آموزش رسانه‌ای و تربیت رسانه‌ای حتما باید هسته خانواده را هدف قرار بدهد؛ اما برای اعمال صحیح تربیت رسانه‌ای، خانواده به سه چیز نیاز دارد: آموزش، ابزار و پشتیبانی؛ که هر سه هم موکول به اراده‌ی جدی دولت است.

    دولت جمهوری اسلامی چه وظایفی در تربیت رسانه‌ای دارد؟

    الف) آموزش: شامل طیف گسترده‌ای از آموزش‌ها از سطح دانش تا بینش و گرایش و کنش
    ب) ابزار: مثل اینترنت سما، درگاه‌های ویژه کودک و نوجوان، سامانه‌های هدایت مصرف رسانه و ...
    ج) پشتیبانی: مقررات‌گذاری به نفع تربیت (مثل همان ماجرای اینترنت شبانه و ...)

    البته با فرض زندگی در دوران طاغوت،‌ و بدون محقق شدن هیچ یک از موارد سه گانه بالا، هرگز مسئولیت تربیت از گرده خانواده رفع نمی‌شود. فقط ما به ازای ناتوانی خانواده‌ها در تربیت فرزندان، بر شدت درجه آتش جهنم بر طاغوت و طاغوتیان افزوده خواهد شد!

  • ۲۸ مهر ۹۹

    از «مومو» خوشم آمد.
    حربه‌ی مفید و مؤثری برای ترساندن بچه‌ها و خانواده‌ها از واتساپ! مثل همان «لولو» که مادربزرگ‌ها ما را از آن می‌ترساندند که سراغ خوراکی‌های ته انباری نرویم!

    مقابله با آن هم ساده است. اگر خانواده‌ها آموزه‌های تربیتی را در سطح قصه شنگول و منگول در خانه پیاده کنند، «مومو» راه به جایی نمی‌برد:
    در را به روی غریبه باز نکنید؛
    شماره غریبه را مسدود کنید؛
    پیام غریبه را جواب ندهید.

    سخت است؟

x
x
دسته‌بندی نوشته‌ها
همه‌ی این هفتاد مورد را بدون یادداشت‌برداری و صرفاً به اتکای حافظه‌ام بعد از جهادی در روز و شبی بارانی در قم نوشته‌ام. چشم حاجی دور، عوض آن‌همه وبلاگ ننوشتن را یک‌جا درآورده‌ام!
انتشار عمومی این حرف‌های خودمانی را نوعی ادای احترام به یک همت جمعی می‌دانم. آدم‌های این خاطرات و خواطر خودشان قضاوت خواهند کرد که به گونه‌ای نوشته‌ام تا نشود فاش کسی آن‌چه میان من و آن‌هاست.
خواننده‌ی زیرک بهتر است به‌جای پی‌جویی مراجع ضمایر، به نثر وقایع دل بدهد و عبرت بیاندوزد. حتی شما دوست عزیز!
در هم نوشته‌ام؛ سوا نکنید.

*
یک سالی می‌شود که دزد کلاهم را برداشته و سَرَم بی‌کلاه مانده است. برنامه‌ی فشرده‌ی قبل از سفر، فرصت خریدن کلاه نمی‌دهد. متقاعد شده‌ام که سفرِ جهادی بدون کلاه سایبان تجربه‌ی جدیدی خواهد بود.
اما پای اتوبوس، فراموش‌‌کاری عجیب مسئول مسافرت، کلید اسراری می‌شود تا ضمن همراهی با امیرحسین، کلاهی بر سرم برود که دو هفته، هر لحظه، خاطرِ تازه‌دامادِ مشهدی‌مان همراهم باشد.
*
از همین اول راه معلوم است:
به قول صاحب‌کلاه: «آویزان میانگین سنی مسافرت هم نیستم؛ رسماً داده‌ی پرتم!»
متأهل حقوقی، مجرد حقیقی.
*
حضرت نادعلی خلف وعده کرده و دوربینی برای گروه «مستندسازی فراتر» تهیه نکرده. هر چند به زبان باب طعن و شماتت می‌گشایم، اما در دل خوشحال می‌شوم که قرار نیست همه چیز ردیف باشد.
*
حاجی ابراهیم گل کاشته و طرح پایه‌ی متحرک دوربین را در دو ویرایش به تولید اولیه رسانده. نمی‌دانم این وسایل چقدر مفید خواهد بود وقتی دوربین مستقل نداریم!
*
از تابستان هشتاد و سه تا نوروز نود و یک می‌شود هفت سال و نیم. حاجی و سید چقدر در این سال‌های دفاع مقدس پیر شده‌اند. حالا باید مرثیه‌ای سرود در زوال دوران جوانی...
*
آدم های جدید یکی یکی سر و کله‌شان پیدا می‌شود. باید صبور بود و آن ها را در سفر آزمود.
فرصت با هم بودن کم است؛ آدم های خوب، زیاد.
*
زیر بارون گریه کردم تا که اشکام رو نبینی... (شور، دشتی، سه گاه)
*
بزرگتر بودن فضیلت نیست. چون معمر شدن تلاش خاصی نیاز ندارد.
*
سقف انتظارتان از جمع را بالا ببرید و خود را مسئول همه‌ی نقایص آن بدانید.
آن‌گاه بیکاری و انفعال تمام خواهد شد.
*
ای مدنی برقع و مکّی نقاب...
*
همشهری!
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی  /  چندین سخن نغز، که گفتی؟ که شنودی؟
*
آقای مهندس ماقبل تاریخ، مدیر و منشی و مستخدم گروه کاری یک‌نفره، ارادتمند انواع تأسیسات منقرض شده.
*
تنهایی می‌روم بالای دیوار. ترس از من می‌گریزد.
*
همه‌ی سیم‌کشی‌های داخلی ظاهراً سالم است. پس ایراد از کجاست؟
اتصال به اتصال عقب رفتم تا رسیدم به کنتور. دو شاخه‌ی سیم رابط اصلی مشکل داشت. نصف روز وقتم هدر رفت.
*
بالاخره نمی‌شود انتظار داشت که سه روز با سیم لخت برق بازی کنی و برق از بدنت عبور نکند.
این دفعه اما از اقبال ما فیوز به‌موقع می‌پرد.
*
سنگین شدن معده، سردرد و کمی تب، حالت تهوع: این‌ها نشانه‌های گرمازدگی‌ست.
آدمِ گرمازده توی سایه استراحت می‌کند. تنهایی نمی‌رود پشت بام توی آفتاب کار کند که.
*
... دوای غم‌تان غیر غبار حرم کرب‌وبلا نیست، نگردید...
*
صدای گرم و لحن خوبی دارد. حواسش اما به آمپلی‌فایر نیست. میکروفن را می‌چسباند به دهانش، صدا مدام دیستورت می‌شود.
*
موقع ضبط آیتم مجری، چهار تا بوقلمون چاق و چله وارد حیاط می‌شوند و سر و صدا می‌کنند. حاجی ابراهیم دنبالشان می‌کند که بروند بیرون. شتر از روی دیوار سرک می کشد و تماشا می‌کند.
*
«بچه‌های امروز» فراتر از انتظار ما به «بچه‌های دیروز» می‌خندند. برای قسمت دوم مسئولیت‌مان سنگین‌تر شد.
*
از چه عناصری در ساخت فیلم طنز استفاده می‌کنم؟
آشنایی‌زدایی در انتخاب بازیگر، ایجاز در بیان، تنوع در محتوا، عدم تظاهر به لحن طنز
*
«عنّاب» سوغات خراسان جنوبی‌ست. از گیاهان بومی ایران و دارای خواص اثبات شده‌ی دارویی و غذایی... و بهانه‌ای‌ست برای لحظه‌ای خوش بودن با شما.
*
رفیق شفیق من! به خراباتی رفتی به نماز خواندن، منسوب شدی به خمر خوردن.
آنان که نسبت ناروا به تو دادند، خیلی زود فهمیدند که اشتباه کرده‌اند و عذر خواستند. اما تو از عمل خود اندیشه کن: اصلاً نباید سوار آن ماشین می‌شدی. مگر چهار سال قبل نگفته بودمت؟
*
و معجزه، درست وقتی که انتظارش را نداری، از اتوبوس بیست و هفتم اسفند پیاده می‌شود و آغوشت بوی نجف می‌گیرد.
*
آن‌قدر تجربه‌ی جهادی داریم که بفهمیم جای ایده‌دادن برای مستندسازی توی جهادی نیست. باید با کوله‌باری از ایده و طرح به جهادی رفت. جهادی جای عمل است. جای گروهی عمل کردن است. جای تنهایی طرح دادن نیست.
*
دوربین «شیخ قاسم» هدیه‌ای آسمانی‌ست برای جمعی که صادقانه کار می‌کنند و اسیر ابزار نیستند.
*
«چشم» که محترم‌ترین عضو بدن است؛ چون روز وصال آمد او را بستم. گفتم: «نَگریستی، نباید نِگریست.»
*
طوفان شن، اورژانس جاده‌ای و آمبولانسی که باد تکانش می‌دهد.
چشم سالم هم جایی را نمی‌بیند؛ چشم مصدوم که بماند.
*
امام‌زاده می‌تواند انگشتش را روی چشمِ مصدوم بگذارد و حمدِ شفا بخواند. بعد چشمِ مصدوم و دلِ مصدوم هر دو خوب بشود.
*
«درد» کفاره‌ی گناهان است. خدا برای توبه‌ی واقعی به آدم «درد» می‌چشاند.
آدم باید آدم باشد و بفهمد «درد» از کجا آمد؟ و چرا آمد؟ و چرا رفت؟
*
بی‌قرارم می‌کنی خدا. آسمان پُرستاره‌ی روستا در شبی سرد و صاف. بی‌قرارم می‌کنی خدا.
این جوان‌ها را چه کنم؟ تو بگو چه کنم؟
*
هر جا شهیدی هست میقات حضور است  /  هر پرچم سرخ از علامات ظهور است
*
به رسمِ اشرافِ عرب «معانقه» می‌کنم. سرِ چشمه باید گرفتن به بیل...
*
صبحانه‌های چهار نفره، شام‌های دو نفره. بهانه‌ای بی‌بدیل برای قاطی شدن با دیگران. دریغا که اسیر خویشیم.
*
«آماده‌خوری» آفت تاریخیِ آنانی‌ست که «تاریخ» نمی‌دانند.
*
«من از شهرستان نهبندان، ‌روستای چاه‌داشی، از نزدیکی مرزهای شرقی ایران با شما صحبت می‌کنم...»
صبح دوم فروردین، رادیو معارف، برنامه سلام بهار.
*
پسر بهار! از زمستان اندیشه کن. جدی گفتم.
*
طاقت دیدن همین چهار تا بخیه را هم ندارم. اما تو چقدر صبوری مرد! چقدر بزرگ‌شدی برادر!
*
من که ندارم از درِ خونه‌ت نشونی  /  تا کی من‌رو دنبال عشقت می‌کشونی؟ / ای دلبر زیبارخ و ابرو کمونی...
*
چه اهدافی را در کنارِ ساخت فیلم طنز دنبال می‌کنم؟
تمرین کارگروهی تولید فیلم، زنده‌کردن یاد دوستان قدیم، تذکر چند نکته‌ی فرهنگی به جمع، القای حس باسابقه بودن گروه به اعضای جدید، جلب توجه مخاطب به زوایای پنهان یک مسافرت، اثبات اهمیت مستندسازی حال برای استفاده‌ی آیندگان
*
این قدر که تماشای پشت صحنه‌ها جذاب است، خودِ کار «بامزه» نیست.
یادمان باشد از دفعه‌ی آینده فقط پشت‌صحنه درست کنیم!
*
ایوان نجف عجب صفایی دارد... به به... حیدر بنگر چه بارگاهی دارد...
*
«رفاقت مؤمنین» از استراتژی‌های دوران غیبت است. لازم است که با هم باشیم و همدیگر را تحمل کنیم. این را وظیفه بدان!
*
جهادی از روزی شروع می‌شود که خسته می‌شوی.
*
در جهاد رسانه‌ای یا باید صاحب‌نظر بود یا باید صاحب‌نظر شد. همه‌ی صاحب‌نظرها از تقلید شروع کرده‌اند. مرجع تقلید مناسبی بیاب. مشورت کن. خجالت نکش.
*
طاووس را بدیدم می‌کند پَر خویش  /  گفتم مکَن که پَرِ تو با زیب و با فَر است
بگریست زار زار و مرا گفت کای حکیم  /  آگه نه‌ای که دشمن جان من این پَر است؟
*
آقای مهارناپذیر! همه‌ی عمرت را هم در این منطقه زرشک بکاری، دست مریزاد دارد.
*
جهادی جای تمرین عادت‌های خوب است: مثل هر شب کتاب‌خواندن. فراموشش نکن.
*
مرد و وبلاگ؟ مرد و شعر؟
*
آه ای شهادت /  هر دم به یادت
تا کی بسازیم و بسوزیم آخر این‌سان؟  /  چون شمع جامانده به گلزار شهیدان
*
برای ایجاد جریان بین دو نقطه که با هم اختلاف پتانسیل دارند، باید مداری بین‌شان قرار داد: خواه مداری کارا، خواه مداری کاذب.
از اتصال مستقیم دو سر سیم به هم فقط جرقه حاصل می‌شود؛ و دود و آتش؛ و در نهایت خاموشی.
*
چقدر با سه سال پیش خودت فاصله داری؟ من چهار تا سه سال بیشتر از تو طی کرده‌ام.
*
روز آخرِ جهادی مردی نمی‌ماند. همه چیز وبلاگ می‌شود.
*
از برادر بیست‌ساله‌ی خودم تعجب می‌کنم که هنوز فکر می‌کند که «جمع» مستقلاً می‌تواند بر روی او تأثیر بگذارد و او را تغییر بدهد و هنوز نفهمیده که آدم، تا خودش نخواهد، نَفَس رسول خدا هم بالای سرش باشد می‌شود: اولی و دومی.
آماده‌کردن لقمه و جویدنش با جمع؛ قورت دادنش با خودتان!
*
یاران! چه جای مؤاخذه‌ی من است؟ آن‌چه گفتنی بود گفته‌ام: چند بار، هر بار به بیانی تازه.
چه کنم که نَفَسم در نمی‌گیرد و آتشم در هیزمِ تَر اثر نمی‌کند؟
*
بیچاره دلم ... بیچاره دلم...
*
وقتی چنین معلمی، این چنین به طرفم می‌آید، ابراز خشنودی می‌کند، تشکر می‌کند، محبت می‌کند، باید خودم را حفظ کنم. باید بیشتر مواظب خودم باشم.
*
دو رکعت نماز شُکر می‌خوانم به نیابت از دوستانی که نمی‌دانند در چه نعمتی غوطه‌ور هستند.
*
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست  /  تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست   
حافظ، دیجیتال هم که باشد، هنوز پیشنهادهای بی‌نظیری برای پایان سفر دارد.
*
«اصفهانی» هلال ماه جمادی را در جوار ناهید و مشتری نشانمان می‌دهد. تماشا ندارد؟
*
ما از لایه‌های حفاظت اطلاعات یکدیگر عبور نمی‌کنیم. ما در لایه‌های حفاظت اطلاعاتِ هم زندگی می‌کنیم.
*
ساعت چهار و نیم صبح، توی درمانگاه موسی بن جعفر علیهماالسلام، از جیبم کاغذ در آورده‌ام و تا می‌زنم.
تا نوبت‌مان برسد، گُل می‌شود.
*
شهنشهی که نوازد به مهر آهو را  /  کجا ز درگه لطفش کسی شود محروم؟
*
«صحن گوهرشاد» همان قدر که جای دل‌بستن است، جای دل‌کندن هم هست. همان‌قدر که جای خریدن است، جای فروختن هم هست. «صحن گوهرشاد» بازار حرم است.
*
صحبت‌های حاج‌آقا مغتنم است. توصیفی که از نظام واسطه‌ی فیض در معرفی جامعه‌ی کبیره دارند بسیار بلیغ و موجز و راهگشاست.
*
مهربانِ بازیگوش! در کنار تو بودن و با تو کار کردن همان بلایی‌ست که به حاجت از خدای عزّوجلّ خواسته‌بودم. مانده‌ام تو چه نذری کرده بودی که گرفتار من شدی؟!
خودمانیم! عطر تندی دارد این هدیه‌ی غیرمنتظره.
*
رفیق دل‌نازک شمالی‌مان، نرفته دل‌تنگ همسفران شده. پیامک فرستاده: «اگر انسان‌ها بدانند که فرصت با هم بودنشان چقدر محدود است، عشق و محبت‌شان نامحدود می‌شود.»
*
در پایان جهادی «گروه مستندسازی فراتر» در آغاز راه است. خوشایند است که بهانه‌ای برای کار جهادی در تهران داریم.
*
دلتنگی برای جهادی از روزی شروع می‌شود که زندگی به حالت عادی بر می‌گردد.
*
طبیب: درد آمد و رفت. نه طبیب دانست، نه بیمار که درد چه بود؛ و نه دوا چاره بود. حیرت!
میرزا هدی خوشنویس: درد با درد درمان شد. دردی رفت، دردی دیگر آمد. طبیبی رفت، طبیبی دیگر آمد که علاج اهلِ هر شهری جداست... آقا میرزا رضا! مهمانی تمام شد.
مجموعه آثار علی حاتمی/ هزاردستان / ص ۱۰۴۲



پ.ن.۱:
قبلاً هم از «حرکت جهادی رضوان» به شکل‌های دیگری روایت کرده بودم. شاید هنوز خواندنی باشد:
+ یکمین جهادی رضوان و همه‌ی چیزهایی که برایم مانده‌است
++ دومین جهادی رضوان، چندقدم به جلو

پ.ن.۲:

از جهادی و جهادی‌ها هم پیش از این روایت‌هایی داشته‌ام. بدک نیست:
+ کاروان حسین
++ روایت نکن راوی!
+++ سیلو

پ.ن.۳:
یک یادگاری ویژه از این سفر فایل صوتی گفتگوی گزارشی من با برنامه‌ی زنده‌ی نوروزی رادیو معارف است که می‌توانید از این‌جا بشنوید.

گفتگوها (۱۱)

جهادی را در یک کلمه خلاصه می کنم : خاکشیر !
دلم تنگ شده ...
برا همه چیز
بیچاره دلم . . . بیچاره دلم . . .
نماز قضا نشه . . .
نمیخوام،نمیخوام
اَه،اَه،اَه...
دوباره روزمرگی!دوباره شهر و دوباره نفس تنگی....
اشکم در اومد . . .
خدا...خدا...خدا
سلام
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
همین که یادی از بهترین دوران زندگیمان بود آرامش گرفتم
الا به ذکر الله تطمئن القلوب...
یا حق
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
به نام خدا. روایت کن راوی! والسلام
**************** **** ***** *** *** *** *** *** ** **** *** ****
پاسخ:
خوش است یار اگر یار من باشد آقا مجید
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
تا جایی که میدونم خواطر و خاطرات هر دو جمع خاطره هستند. اگه جمع خطور مد نظر بوده میشه خطورات
***************
**** ***** ***** *** **** *** ** *** ****** **** ** ** **** *** * ****** **** ** ***** ***** ** ** **** ******* ******* ***** **** ** ****** * ***** ***** **** ***** ***** ****** * ** ** ** *** ****** ** ** **** ****** ** ** *** ** *** ** ***

پاسخ:
خواطر جمع خاطر است نه جمع خاطره. خاطر هم به معنی فکر و اندیشه است. در مقابل خاطره که به معنی یادآوری اتفاقات گذشته است. پس خاطرات و خواطر یعنی: آنچه واقعا اتفاق افتاده و آن چه در ذهن گذشته. در هر صورت ممنونم که تا این حد دقت می کنی
ممنون از توضیحتون
یا علی
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام بر شاخ مجاهدین.
نمیدونم چه رازیه که من همهٔ این خاطره‌ها رو فهمیدم. واقعا با قصد فهمیدن نخوندم. ولی‌ همهٔ ضمایر در ذهنم معلوم بود. شاید برای اینه که خیلی‌ تو این اردو دمپر شما بودم و البته زیاد هم استفاده کردم. یک تشکر بزرگ بهت بدهکارم که به دلم نمی‌چسبه زبونی باشه؛ منتظر یک فرصتم که جبران کنم.
علی الحساب بابت تمام کمک‌ها و با هم بودن های عید امسال ممنون.
کنتور جهادی هایی که با هم تو یک گروه کار کردیم یک دونه زیاد شد:)
فعلا یا علی‌
*************** **** ***** *** ***** *** **** ** ******** *** ********** ** ** **** ** ** *** *** ***** ***** ** ****

پاسخ:
آقا مصطفی چوب کاری می فرمایید. شما بزرگوارید. ان شا الله با ته دیگ سیب زمینی جبران می کنیم
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام خیلی عالی بود سبک نوشتن ولی باور کنید من همه ی تلاشمو کردم که دوربین گیر بیارم ولی نشد
اونی که قرار بود بیاد و بیاره خلف وعده کرد
خلاصه اینجوری هم بد نشد صمیمیتش بیشتر بود
**************** **** ***** ** ** **** ******** ***** ** ******* ** ****** ****** *** ** ** *****
پاسخ:
من که گفتم راضی‌ام. واقعا به صمیمیتش می ارزید. مستدام باد ان شا الله.
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
سلام،
واقعا فوق العاده بود،بدون اسم ضمائر واضحه واضح بودن،
من دیر یافتم شخصیت بزرگی چون حسین غفاری رو!!
اقاجون ما اخر نفهمیدیم رسانه دست سیاسته یا نه....؟؟؟؟
************* **** ***** *** **** ** ** ** ******* **** **** ** **** ** ***** **** ***** ***** ***** ** ***** ** *** ****** ** *** *******
پاسخ:
شما هنوز هم ما رو نیافتی! یادت باشه هر کاری با سیاست بهتر انجام میشه. منتهی نه سیاست به اون معنایی که شما میگی.!!
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
جهادی از روزی شروع می‌شود که خسته می‌شوی.
************* **** ***** ** *** **** ** ***** ** ****** ******
پاسخ:
ما این حکمت رو ازشما به یادگار داریم.
سلام
/
از جهادی امسال برای وصیت نامه های ایمان دلم تنگ شده و لم دادن بغل دست نوید
/
اولیش خجالت زدت میکنه/
دومیش از ته دل میخندونتت
/
واقعا جهادی غنیمته

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی