ما خیلی حرف داریم
ما مسلمانها خیلی حرفها داریم که به یکدیگر بگوییم و آنها را میان خود به مطالعه و بررسی بگذاریم...
امروز دنیای اسلام و امت اسلامی با مصائب بزرگی مواجه است. درست است که بسیاری از این مصائب از درون دل خود ما مسلمانها برخاسته است؛ ما کوتاهی و تنبلی کردیم و با خودخواهیها و دنیاطلبیهای خودمان راه امت اسلامی بهسوی قلهی تکامل انسانی را نپیمودیم، که باید برگردیم؛ باید حرکت کنیم؛ باید توبه کنیم؛ اما شکی نیست که در دورانهای اخیر تاریخ، بخش بسیار مهمی از این عقبماندگیها، مصیبتها و مشکلات نیز ناشی از نظم باطل جهانی امروز و دیروز است. نظام جهانی، نظام اقتدارگرایی است؛ نظام تکیهی بر زور است؛ نظام زندگی انسان نیست؛ نظام زندگی جنگلی است
نگران نباشید! ما هم بهزودی میمیریم. سعید صادقی را صدایش کردم و گفتم چهار پنج تا عکس از من بههمین صورت بگیر، چون نمیخواهم با آستین بلند و ... عکس بگیرم و ... ما هم در این جامعه مردیم. حالا من روی مین نرفتم. ولی من را هر روز شصت بار روی مین میبرند و در سایتهای اینترنتی کلی به من فحش میدهند و بهشدت از من متنفرند؛ به هرحال موضوع کینهتوزی آنهاست؛ چون خلافشان حرف میزنیم و در جمهوری اسلامی هم دشمن زیاد داریم. یعنی هم در دستگاه و نظام دشمن داریم و هم در خارج. آوینی هم همینطور بود میخواستند جمع شوند و ارشادش کنند. یک عده میخواستند جمع شوند و ارشادش کنند که چرا تو با پوراحمد و مددپور و این فردیدیها و لیبرالها ارتباط داری. من مخالف عمل نیستم و ما داریم عمل میکنیم...
1.
جمع مشورتى قوى در زمینهى راهبردهاى کلان مورد نیاز آقاى ضرغامى است. ایشان باید با ریاست خود و به مدیریت خود یک جمع مشورتى براى راهبردهاى کلان داشته باشند که مردمان هوشمندى بنشینند و قوى کار کنند. حالا البته ایشان اشاره کردند که جمعهاى مشورتى در هر شبکه یا ظاهراً در هر بخشى هست، که بسیار خوب است، ولى مجموع سازمان هم به نظر من به این جمعها نیاز دارد تا بتواند بهطور دایم پشتیبانى کند؛ این همیشه مورد تأکید من بوده است و از سابق هم من این را به مدیران قبلى میگفتم
۶.
یکشنبه هفتم ورقه های امتحانی را به دانش آموزان پس می دهی. زیر ورقه کیمیا با مداد نوشته ای دوست ات دارم. درس که تمام می شود همه از کلاس بیرون می روند. کیمیا جلو می آید تا درباره نحوه ایجاد جریان خودالقایی در یک مدار بسته الکتریکی سوال کند. اول کمی توضیح می دهی و بعد به طرف تخته سیاه می روی و چند فرمول می نویسی اما پیدا است که نمی توانی به موضوع نظم بدهی.
...
- این اتاق ما بود، البته کتاب ها و سایر چیزها هم اینجا بود. این وسطی که بسته است، اتاق آقای راشد بود. آن طرف انبار بود...
آقا به دقت خیره شده بود به پنجره ای که به کوچه باز می شد. در نگاهش چیز عجیبی بود. به دور و بر اتاق نگاهی کرد.
- ما بیش تر این طرف تکیه می دادیم و می نشستیم به مطالعه و نوشتن...