(مدرسه به مثابه یک راه حل برای رفع فقر فرهنگی)
همه چیز از یک صبح سرد پاییزی شروع شد.
آفتاب نزده، ما به قصد بازدید از یک مجموعهی آموزشی فرهنگی در یکی از شهرستانهای حاشیهی کویر، که سه ساعتی با تهران فاصله دارد، حرکت کردیم. اما در ادامهی روز، چیزهای بیشتری از ظرفیتهای یک نهاد آموزشی در منطقهای روستایی دستگیرمان شد. خیلی بیشتر از آشنا شدن با شیوههای نوین آموزشی و یا مشاهدهی اثربخشی خلاقیت و پشتکار در انجام مأموریت.
چهار شماره فصلنامهی وارثین را از تابستان ۸۷ تا بهار ۸۸ در سازمان دانشجویان جهاد دانشگاهی سردبیری کردم. تجربهی خوب و لازمی بود. در آخرین سرمقالهای که برای وارثین نوشتم جمعبندی کوتاهی کردم بر روند حرکت اردوهای جهادی که برآیندی بود از مصاحبهها و مقالههای آن شماره با چاشنی تجربههای خودم.
از لحاظ اهمیت پیشبینی این سیر، این بخش کوتاه را در «از سر نوشت» منتشر میکنم.
مهر ۹۲
*دربارهی یکمین جهادی رضوان و فیلم مستند آن «فصل دیگر» قبلاً نوشتهام. آنچه اینجا میآورم گفتار متن این فیلم است که با محبت و صدای مجید ضبط شد و روی چهرهی وحید نشست. شعر اواسط متن هم از قیصر امینپور است.
انتشار: مهر ۹۲
{در پایان تونل}{نجوا}
رفتن، بریدن، گریختن، دل بستن، پیوستن، رسیدن
{توی کوپه ایستاده}{عادی}
مثل رویا بود و تمام شد. به همین راحتی تمام میشود.
فرصت لمس یک تجربهی حیرت آور به همین سرعت میگذرد و تمام میشود.
درجهبندی یک نویسنده را چند سال پیشتر به دعوت خانهی کتاب اشا از نگاه یک معلم نوشتهام. حالا که دیگر نه از خانهی کتاب اشا نشانی مانده و نه از معلمیِ من، در روزهای نمایشگاه کتاب تهران گفتم که جای خالی این نوشته را در راوی پر کرده باشم. بدون ویرایشِ تازه، هنوز هم جانِ مطلب خواندنیست. تقدیم به همهی آنهایی که دلنگران فرایند سالم رشد فرزندانمان هستند.