1.
جمع مشورتى قوى در زمینهى راهبردهاى کلان مورد نیاز آقاى ضرغامى است. ایشان باید با ریاست خود و به مدیریت خود یک جمع مشورتى براى راهبردهاى کلان داشته باشند که مردمان هوشمندى بنشینند و قوى کار کنند. حالا البته ایشان اشاره کردند که جمعهاى مشورتى در هر شبکه یا ظاهراً در هر بخشى هست، که بسیار خوب است، ولى مجموع سازمان هم به نظر من به این جمعها نیاز دارد تا بتواند بهطور دایم پشتیبانى کند؛ این همیشه مورد تأکید من بوده است و از سابق هم من این را به مدیران قبلى میگفتم
جدیترین فعالیت من در تابستانی که حالا کمکم لایق به کار بردن افعال ماضی میشود، حتی جدیتر از دورهی کارآموزی، هفتمین حضورم در اردویی بود از جنس اردوهای جهادی:
اولین اردوی جهادی دانشجویان دانشگاه علم و صنعت ایران، پاوه، شهریور ۱۳۸۳
از بسیاری از جهات آنچه در جهادی هفتم آموختم با همهی آنچه در جهادیهای گذشته یاد گرفته بودم برابری میکند.
۱.
آقای حریری از طرف آقای جلیلی از سوره برایمان نامهای نوشتند که پیش از هر چیز دیگر مجددا ثابت کرد: «ما دیده میشویم»
بر خلاف توقع ما عمدهی حرفشان دربارهی مارمولک بود تا گلآقا. از تندروی ما در نظر دادن گلایه کرده بودند و از نفس کارمان، استقبال. ضمن تشکر از توجه ایشان معروض می داریم که هنوز پاسخ خاص و قابل توجهی دربارهی عدم پرداختن به گلآقا (ولو در حد یک خبر) از سوره دریافت نکردهایم.
بدرقهنامهای است برای برادر مهربانم، [...]، که به سفر عمرهی دانشجویی میرود؛
نمیدانم چرا هر بار که قرار میشود برای تو بنویسم زمان این همه تنگ میآید. شاید این هم حکمتی است که مرقومهی کوتاه من، مثنوی سلامان و ابسال نشود. نمیدانم شاید...
صبح که گفتم نکتههایی نوشته بودم از سفر حج، در ذهنم میگذشت که آن نوشتهها خیلی نزدیک و دم دست باشد. دو سال پیش وقتی از سفر آمده بودم و تازه در تدارک مرمت این خانه بودیم، عزیزی عزم سفر کرد و من برای بدرقهاش با دردسر و زحمت فراوان خودم را دوان دوان به فرودگاه رساندم. یادم بود که در آن حال که به راننده آژانس اصرار میکردم که سریعتر برود تا به هواپیما برسم، از جیبم کاغذی بیرون آوردم و روی آن نکاتی که در ذهن داشتم یادداشت کردم. صبح خیال میکردم که آن کاغذ میان دفترچهی سفرنامهام باشد. گشتم اما نبود. سر رسید ۸۱ را بیرون کشیدم و صفحهی آن روز را یافتم.