در این چند مدتی که نبودم اتفاقات زیادی افتاد. اما از میان همه آنها گلآقا را حتما باید مینوشتم از چند جهت...
اول آن که: در هر صورت -خوشتان بیاید یا نه- شخصا بسیار به او مدیونم و فکر نکنید از این افادههای بیفایده است که شاگردش بودم و یا برایم پدری کرده و ... آشنایی این حقیر در دوران دبستان با جامعه، دولت و سیاست و همزمان با طنز (که قبلا بیشتر کار می کردم) از طریق گلآقا بود
لطفا این مطالب را به خودتان بگیرید. دوست دارم ناراحت شوید و اخمهایتان را در هم بکشید. آیا این واقعیت ندارد؟
به راستی چرا در چت حرمتها شکسته می شود؟ (حرمت لابد یعنی حرام الهی)
چرا دوستان من در هنگام چت کردن اینقدر دروغ می گویند و از آشنایی، صحبت و گرم گرفتن با نامحرم ابایی ندارند؟ (به مسائل افتضاح تر از این اشاره نمی کنم)
۶.
یکشنبه هفتم ورقه های امتحانی را به دانش آموزان پس می دهی. زیر ورقه کیمیا با مداد نوشته ای دوست ات دارم. درس که تمام می شود همه از کلاس بیرون می روند. کیمیا جلو می آید تا درباره نحوه ایجاد جریان خودالقایی در یک مدار بسته الکتریکی سوال کند. اول کمی توضیح می دهی و بعد به طرف تخته سیاه می روی و چند فرمول می نویسی اما پیدا است که نمی توانی به موضوع نظم بدهی.
چند روز پیشتر از شبکه چهار سیما برنامه مستندی در مورد کشف اتم کربن60 پخش می شد که به علت موضوع پرداخت شده، ترکیب بندی ایده آل، تدوین هوشمندانه و سلیقه دلپذیری که در ساختش به خرج داده بودند، مثل بنده ای را که تقریبا از شیمی دوران دبیرستان چیزی به خاطرم نمانده است تا به انتها مجذوب خود کرد و کلی هم چیز یادمان داد!